۲۵.۸.۸۹

خداحافظ غلاغا که روی کولر تق تق راه میرید

وقتی اولش اومدیم اینجا، همه دهنشونو کج کردن و گفتن: وای مجتمع... چطوری دوست دارین تو یه مجتمع زندگی کنین؟ حالا که امروز نشسته ام روی تخت و حتمن ِ حتمن آخرین پست زندگی ام رو از این خونه می نویسم می دونم که این مجتمع، یه مجتمع معمولی نبود واسه ی هیچ کدوم اونایی که توی این سه سال دوستمون بودن. همه شون یه تیکه از دلشونو جا گذاشته ان توی این مجتمع. شاید یه جایی کنار استخر، یه گوشه ی باغچه ها، کنار بالکن خونه یا حتی لای پشمالوهای گربه ای که یه روزی نازش کردن. من اما، ما اما، دلمونو خوب تیکه اشو جا گذاشته ایم اینجا و نمی تونیم با خودمون ببریمش. جایی که اولین خونه ی دونفره مون بود و عاشق پارکت هاش شدیم روز اول. هی امروز و فردا کردیم و دل خوش کردیم که خانوم ق نمی تونه خونه رو بفروشه و تو دلمون فرجه دادیم به خودمون تا عید و یکهو یه روز خانوم ق زنگ زد و گفت خونه رو فروخته، که از دست خونه راحت شده، که امیدوار بوده ما بخریمش و نشده، که هزار تا چیز ِ دیگه اما خب نگفت که حالا شما دلتونو و خاطره هاتونو چطوری کنده می کنید از این خونه و می رید. طبیعیش هم همین بود که نگه. چون به تخمش نبوده شاید مثل همه ی این خونه و اون جعبه ها و عکس ها و کتاب ها و صفحه ها که به تخمش نبوده ان هیچ وقت. توی این یه ماه و نیم که مهلت داد برای تخلیه به بهانه های مختلف اشک اومد توی چشمم و نتونستم گریه نکنم؛ گربه ها، کلاغم که واسش دم پنجره ی آشپزخونه غذا می ذاشتم و اون همه درخت که صبح حالتو جا می آرن. دیوار رو نه ماهه قرمز کرده ایم و خونه تازه جون گرفته. میز علیب اینا رو خریدیم که به دیواره و رنگ مبلامون میاد و کلی چیز که یادم نمیاد الان.

یه روز برمی گردم و یه دونه خونه می خرم همین جا. اگر تا اون روز از این توپ گنده ها نیاورده باشن و خونه هاشو خراب نکرده باشن، مثل توی فیلما.

۱۶.۸.۸۹

شيكم چاق ها، شيكم صاف ها

به عكس تك تكشون كه نگاه مي كنم دلم تنگ ِ خاصي نمي شه. فيس بوك جاي مزخرفي است چون كه تو مي توني همه ي آدم هاي قديمي رو ببيني و هي مقايسه كني خودت رو با اون ها. همه شون هنوز يك آدم هايي هستند معمولي القامت متمايل به لاغر و من يه شكم قنبلي دارم كه يكي از سه دغدغه ي بزرگ زندگيم است. هي مي رم جلوي آينه و نگاهش مي كنم. گاهي يه سانتي متري برمي دارم و اندازه مي گيرمش و هي خودمو وزن مي كنم و به خودم دلداري مي دم كه آره ، داره كوچيك تر مي شه. از اون آدمايي هم متنفرم كه مي بينن منو و با يه لبخند گه ِ سگي بهم مي گن اي واي، داري ني ني مياري؟ و من يه لبخندي مي زنم و در حال دادن فحش هاي معمول ِ خودم بهشون در دلم طبعن، مي گم نه ه ه ه.
واقعن زندگي ِ ان ايه يا عن ايه. اون وقت هايي كه لاغرو بودم، همه هي راه مي رفتن و مي گفتن چقدر استخوون. بابا يكم غذا بخور و حالا هم اين طور. هي غذا خوردم تا الان يه شيكم قلنبه داشته باشم و حالا هر كاري مي كنم تو نميره. البته هركاري هم كه نه. مثلن نميرم اون قدر بدوم كه عرقم برم تو گوشم يا مثلن اون گن لاغري مادام رو نمي بندم چون تنم عرق سوز مي شه و حوصله اشو ندارم. نميرم استخر چون سينوسام حساسه و يه موقع عفونت كنه به گا ميرم تموم زمستون.
هيچ وقت هيچ كي نيست كه از اون چيزي كه هستي تعريف كنه. همه يه كامنتاي مخالف خوني دارند كه بدهند روي هيكلت، لباس پوشيدنت، رفتار كردنت، حرف زدنت، ريدنت، سكس كردنت و هر چيزي كه تو حاضر باشي باهاشون شر كني.
بله من الان يك آدم پي ام اسي هستم ولي اين هيچ ربطي به شيكمم يا كامنتاي جاجوهاي دنيا نداره. بله من الان يك دغدغه اي دارم به نام "شيكم چاق ِ گنده" كه دغدغه ي خيلي از شما نيست طبعن و اگر هم باشه در اين سطح و اندازه نيست. شما نرسيديد به اون لحظه اي كه ديگه بايد ِ بايد شلوار جين ديزل تون كه سه بارم نپوشيده بوديد رو بديد به يكي كه اندازه اش باشه. نه نه اون شما نبوديد. اون شما نبوديد كه هي فكر مي كرديد كه دلتون رو بديد تو تا بشه تقريبن قد شيكم معمولي بقيه ي دخترا. شايد هم بوديد. چه مي دونم.
تنم رو دوست دارم و دوست ندارم و مي دونم با خيلي از زنها و تعدادي از مردهاي دنيا در اين درد مشترك هستم ولي اين هيچ كمكي به كوچيك شدن شيكم هامون نمي كنه. بايد يك كمپين راه بندازيم عليه تبعيضي كه شما "شيكم صاف ها" عليه ما " شيكم چاق ها" راه انداختين و پوزه تون رو به خاك بماليم. ولي من همچنان من باورم نمي شه كه الان جزو شيكم چاق ها باشم و اون آدم لاغروي استخوني ديگه نباشم. تصوير خودم از خودم يه موجود لاغره كه دنده هاش معلومه حتي و الان خودم تبديل شده به يه چيز ديگه. انگاري كه زندگي همينه. تغير، تغيير، تغيير؛ بدون اين كه تو آماده باشي و هيچ وقت هم آماده نخواهي بود.

دنبال کننده ها