۱۱.۷.۸۸

من عاشق این لحظه ­هایی هستم که یهو به رییس پیرت می­ گی منم سیگار می­ کشم و در کمال ناباوری بهت می­ گه بدو بیا این سیگارو بکش و در لحظه­ ای بوی خوش تبانی به مشامت می­ رسه؛ دزدکی، دم پنجره، سیگار رو پک می­ زنی و حالش رو می­ بری از این پیرمرد که یه حالی داد به روزت و ته دلت می­ ترسی که کسی در رو باز کنه و تو بیاد، اما نمی­ آدو تو سیگارت رو می­ کشی و سخت لذتش رو می­ بری و این گونه است که روز متفاوتی داری...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار وبلاگ میخوانم و خیلی کم نظر مینویسم. ولی این اتفاق آنقدر شبیه پیشامد امروز من بود که خواستم مجازا در لذتت شریک باشم... ز امروز اینترنت اداره ما رو قطع کردن و فقط مدیران با یوزر خودشون میتونن وارد بشن. اتفاقی یوزر مدیر بخش خودمون رو زدم .آره جواب دادو الام من هم مدیر شدم دیگه. خب میدونی. روز خوب من دقیقا شبیه روز خوب تو نیستبیرون سیگار کشیدم و یوزر مدیر رو کش رفتم و... ولی تو اون لذته شریکتم.

تولرانت گفت...

مدتهاست مطالبت را مي خوانم و افتخار دارم كه بگويم لينكت كرده ام...
اين را نه از آن حسث مي گويم كه لينكم كني بل به اين خاطركه اگر قابل دانستي بعضا نيم نگاهي هم به مطالب من داشته باشي ، همشهري!
يادداشت هايي از سفر يك هفته اي ام به استانبول نوشته ام..خوشحال مي شوم بخواني شان..
---------------
http://www.toleraance.blogfa.com/

منحنی شور گفت...

انگاری بهش احتیاج داشتی ..
چه خوب که فراهم شد

دنبال کننده ها