۹.۱۰.۸۸

یعنی می شه روی خوشی رو ببینیم ما سی ساله ها و سی و چند ساله ها؟ یعنی می شه یه روز دستامونو از هم وا کنیم تو خیابونای تهران و یه نفس عمیق بکشیم و با خنده بگیم آخیش؟ نی نی که بودیم تیر بود و انقلاب، بزرگ ت که شدیم جنگ بود و بعدش اون سال های وحشتناک و حالا هم که این جوری. ما اصلا زندگی رو مزه نکردیم. جوونی مون رفت و یه ذره نفهمیدیم بی استرس از خواب پا شدن یعنی چی...

۲.۱۰.۸۸

پارادوکس

موسوی را برکنار کردند و به جایش آقای طرحی از تاییس! را گذاشتند. این برادران غیوری هم که دور این پیرمرد چلمنگ را گرفته اند، حتما که یک سالی بعد همگی با هم برای مجسمه ی قهوه ای که در فرهنگستان ساخته اند، کف خواهند زد.
اما نکته ی ماجرا این است که جنبش سبز را کسی ظاهرن هدایت می کند که با یک فرمان ا.ن و آدم هاش برکنار می شود و آن وقت همین آدم مثلن منتقد این دولت است و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...

۳۰.۹.۸۸

به قول اینا گفتنی مملکته داریم؟ خب نمی شد تو اسفند این پیرمونو می بردی که یه حالی هم جماعت سبزی بکنند در روزهای ساکت قبل از عید؟
با تمام این اوصاف من قم مم نمی رم...

۲۲.۹.۸۸

توجه توجه
دوستان

گودری ها و غیر گودری ها
به زودی محصول جدید آذرساخت به شما ارائه خواهد شد.

کیف گردنی برای قرار دادن با دقت 100، 200،500،1000 و2000 تومانی های شما که منقش به نقش می باشند!!!
این محصول قابلیت این را دارد که نقش موردنظر از قرار گرفتن در جیب عقب شما و در نتیجه زیر ... شما، مصون نگه داشته و هتک حرمت نشود!!! مبادا تصور کنید که این کیف مثل باقی کیف هاست. نه! این کیف فرق دارد!!
این محصول بالاخص ویژه آقایان می باشد.
برای اطلاعات تکمیلی خواندن این جا را ادامه دهید...

۱۲.۹.۸۸

نمایشگاه نقاشی آذر عفیف

نمایشگاه نقاشی آذر عفیف
چهاردهم تا بیست و یکم آذر ماه
افتتاحیه: شنبه چهارده آذر ساعت چهار تا هفت عصر
پایان: شنبه بیست ویکم آذر تا ساعت هفت عصر

بازدید ساعت ده صبح تا هفت عصر

یکشنبه (عید غدیر) و جمعه، نمایشگاه تعطیل است.

نشانی:
اگر با ماشین خودتون می آیید: میدان فلسطین، خیابان طالقانی، جنب سینما فلسطین، خیابان برادران مظفر (صبا)، موسسه فرهنگی و هنری صبا، گالری لر زاده
اگر با وسایل عمومی می آیید: خیابان ولیعصر، نرسیده به خیابان طالقانی، جنب فرهنگستان هنر، موسسه فرهنگی هنری صبا، گالری لر زاده


اگر می بینید عکس پوستر یا کارت نمایشگاه را نگذاشته ام، از این جهته که نتونسته ام، نه که نخواستم ها!!!





۲۳.۸.۸۸

بله این گونه است که ما هی چاق تر می شویم به فرض و شما مراعات نمی کنید که نگید... نالوطیا

۲۲.۸.۸۸

به خودم می گم مگه این رحم زن چیه که این همه این خدای نامرد ازش کار می کشه؛ هر ماه که کلی دیواره هاش فرو می ریزن، حداقل یک نه ماهی در شصت سال یه بچه نگه می داره، سه ماه یه بار باید بری دکتر که یه سیخونکی بهش فرو کنه و ببیری آزمایشگاه که مبادا سرطانی شده باشه؛ هی زرت و زرت هم زخم می شه و دکترا هم فریزش می کنن و یه فیرتولایی می گن توش بریزی؛ خدایی اگه با پروستات مردا این طوری رفتار می شد، فمینیست نمی شدن؟؟؟

۱۹.۸.۸۸

اومدم پست بنویسم و گودرخوانی کنم که با دیدن صفحه آخر روزنامه اعتماد به گ ا رفتم :

مهدی سحابی درگذشت...

۱۰.۸.۸۸

من اصلن دلم می خواد برم بکوبم تو سینه این مرتیکه که دلم خنک بشه... اه که نمی شه
مردک بیمار سعی کرده همکارم رو ببوسه و اصلن با خودش فکر نکرده که دوربین های این جا تصویرش را ضبط می کنن و خب طبیعی است در چنین شرایطی آدمی مثل من مثل نینجاها لباس بپوشه، مگه نه هادی؟؟؟

الان شلوار نینجایی ام پامه آخه : دی

۲۶.۷.۸۸

بعد از قرنی نوشتن آن هم در کتابخانه ای بالای محل کارت چندان جذاب نیست. دوست داشتم اینترنت دایم داشتم فقط همین قدر که روزی چند خط بنویسم। آرزوهای ما رو ببین تو این خراب شده...

۱۱.۷.۸۸

من عاشق این لحظه ­هایی هستم که یهو به رییس پیرت می­ گی منم سیگار می­ کشم و در کمال ناباوری بهت می­ گه بدو بیا این سیگارو بکش و در لحظه­ ای بوی خوش تبانی به مشامت می­ رسه؛ دزدکی، دم پنجره، سیگار رو پک می­ زنی و حالش رو می­ بری از این پیرمرد که یه حالی داد به روزت و ته دلت می­ ترسی که کسی در رو باز کنه و تو بیاد، اما نمی­ آدو تو سیگارت رو می­ کشی و سخت لذتش رو می­ بری و این گونه است که روز متفاوتی داری...

۶.۷.۸۸

من نشسته ام الان در این شرکت تقریبن خالی از کارمند و صداهایی که از صبح مته می شد و گاهی می رفت توی سرمان، الان دیگر تقریبن تمام شده است؛ دوباره بی اینترنت شدم که در واقع می شود گفت از همان اولی که آمدم این جا بی خانمان بودم و ادای آدم های جادار را درمی آوردم و امروز دوباره اسباب کشیدم به اتاقی دیگر؛ حالا رفته ام سیم کانکشن اینترنت تخمی و کند رییسم را از پشت کامپیوترش کشیده ام و نشسته ام گودر می خوانم و ریز می خندم بلکه درد دستم زیاد نشود از بس که چسبیده به ماوس و هی سعی بیشتری کنم برای نگه داشتن جیشم، که چون احساس می کنم چقدر وقت ندارم برای کار عبثی مثل شاشیدن؛ که واقعیت هم همین است؛ جدی می گویم؛
گودر می خوانم و به این رسولی حسودیم می شود که پست ابرو برداشتن اش، یک ابرو برداشتن ساده و زپرتی، 78 تا لایک دارد و این طوری است که حس دیشب ساناز را به باز شدن بی دریغ آن همه جعبه درک می کنم و الان تنها فکرم این است بروم دستشویی و تمرکز کنم گلویم درد نگیرد که عقب می افتم از زندگی اگر مریض شوم؛
عصر به خیر

۳۱.۶.۸۸

آخه کدام شاعری حتی می تونه این مصرع را بگه:

هیکل ناز نسترن...

این شعره یا نعره؟؟؟؟؟؟

۲۴.۶.۸۸

با خودم مدام تکرار می کنم :
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه
دستم درد نمی کنه


خیلی درد می کنه

۲۳.۶.۸۸

پس از گذراندن یک روز کاری بی مزه، با کی برد بی ادبی که نیم فاصله ندارد، بهترین کار این است که بروی خودت را پرت کنی در جوب پهن خیابان ولی عصر و قل بخوری و بروی خانه؛

۲۲.۶.۸۸

حال ندارم که هرروز یک چیزی بنویسم؛ دیشب در خواب می گفتم بلند بلند که کروبی را می گیرند؛ ترسیدم هادی از خواب بیدار شود و بشنود اما نشد؛ تا صبح کابوس دیدم؛

۱۸.۶.۸۸

کار باید حرفه ای باشد و اگر این آدم ها بفهمند این را، من می توانم با خیال راحت بروم بمیرم؛ به همین علت که نمی فهمند آدم هایی مثل من زنده اند و تمایل به نفس کشیدن دارند؛ جدن بدون ما دنیای جای گه تری می شد، اما یک دست...

۱۶.۶.۸۸

من یک انسان مولتی تسک می باشم؛ این همان چیزی است که همیشه بوده ام و حالا کاملن، بی هیچ کم وکاستی هستم! در آن واحد مشغول انجام دادن ३ پروژه هستم که برای یک اش باید ३ نفر باهم کار کنند؛ حالا تصور کنید من مولتی تسک که غر بزنم، یک آدم غیرمولتی تسک خواهد مرد!

۸.۶.۸۸


جدیدن چند نفری را پیدا کرده ام که کاملن می توانم به شیوه ی هپی تری فرندز شکنجه شون بدم و با آرامش بکشمشون؛ یکی شون به طرز بیش از حدی درحال پیشروی روی قسمت ضعیف اعصابم است که احتمالن به زودی نتیجه اش را خواهد دید؛

۶.۶.۸۸

شب ها خواب های آشفته می بینم، که آدم ها رو با مسلسل ها توی خیابون می کشند و پلیس با سگ راه افتاده توی خیابون، ای میل هایی می خونم که اشکم رو درمی آره و باعث می شه دقیقه ای یه سیگار بکشم و عصبانی بشم و هی نفهمم چی شد که این حرف ها زده شد و از دست خوذم حرص بخورم که یه جایی احساساتی شدم؛ ظاهرا اینا اصلا خوب نیست ولی تهش رو که نگاه می کنم می بینم این ها همون اکشن های بزرگ شدنه، درگیر شدن در مسائل و دنیای بزرگسالانی که الان می فهمم مدت هاست جزو اون ها هستم، دوست ندارم اما چاره ای نیست و تنها چیز مهم اینه که بزرگ سال خوبی باشی و سعی کنی دیرتر از یاد ببری کودکی ات رو؛
فلوکستین عمق احساسات رو که یادت رفته دوباره به یادت می آره...

۲۸.۵.۸۸

دیروز که خانمه نشسته بود با قدرت کلامش و میمیک باحال و قیافه ی جالبش جلوی ما و با تن صدای قوی اش حال جفتمونو خوب کرد؛ مهم نیست حالا که حرفاش چقدر سندیت داره، مهم الان اینه که می شه با یه ربع حرف زدن با یه نفر که سرشار از اعتمادبه نفسه، احساس کنی بیرون رفتی از بن بستی که داشته خفه ات می کرده؛ بعضی وقتا آدم به یه همچین موقعیتایی نیاز داره و خودش هیچ نمی دونه...

۲۵.۵.۸۸

این قدر می نشینم پشت این لب تاپ و کار می کنم که گردنم در حال کنده شدن است، هنوز نقطه گذاری ویندوزم اشکال دارد و مجبورم ویرگول بگذارم، کلاس زبانم را منتقل کرده ام به ساعت هفت تا نه شب و خوب ریده ام به روزهای زوج هفته ام، یک همکار بی اعصاب دارم که کلی می خندم از کارهایش، از حرص خوردن های الکی اش و یک رییس که مبتلا به سندرم پای متحرک است، بدتیپ ترین موجود دنیا هستم با مانتوی خاکی-زیتونی و مقنعه ی سرمه ای، یاد گرفته ام کارهایم را طول بدهم و تند تند کار نکنم، دارم می شوم مثل بقیه اما یک فرق گنده با آن ها دارم: من گوگل ریدر دارم و آن ها ندارند و این نمی توانی بدانی که چه موهبتی است ...

۲۱.۵.۸۸

این ها وقاحت را از حد گذراندند، سایت درست کرده اند که برویم همه با هم! از موسوی و حامیانش شکایت کنیم!!! لعنت بهتون، واقعا این حیوان صفت ها کی هستند که شروع کرده اند به نشان دادن قیافه ها واقعیشان؟
وقتی پا می گذاری به مجالس ختم جوان های کشته شده تازه می فهمی چقدر عصبانی هستی و غمگین، چه بغضی گیر کرده ته گلویت، هر کس می آمد ختم دایی نیما انگار یک گوشه ی امنی پیدا کرده بود و زار می زد، این همه وقت را زار می زد، یاد تمامشان شاد،
امیدوارم آن مواجب بگیرهایی که می روند و آن فرم شکواییه ی ابلهانه را امضا می کنند به عاقبتشان فکر کنند،
روزی نرسد که ورق برگردد... آن روز روز خوبی برای هیچ کدامشان نخواهد بود...

۴.۵.۸۸

امروز شنیدم یک آشنایی زیر شکنجه در اوین کشته شده، به جایی رسیدیم که به جز شباهت های انکارناپذیر با دوره ی اوایل انقلاب ی سال پیش، می گوییم به خودمان و دیگران که مردن با گلوله در خیابان خیلی خیلی بهتر است،
برادران و خواهران در بازداشت گاه ها و زندان ها و تمام شمایی که این قدر کثیف و سنگدلید، از تک تک شما بیزارم، متنفرم و امیدوارم روزی برسد که برای بچه های خودتان مجلس ختم بخواهید بگیرید و نشود و حسرتش به دل تک تک تان بماند و از فکر زجر بچه هایتان دیوارها را گاز بزنید، شما بی شرف ها ...

۳.۵.۸۸

امروز شنیدم یک آشنایی زیر شکنجه در اوین کشته شده، به جایی رسیدیم که به جز شباهت های انکارناپذیر با دوره ی اوایل انقلاب سی سال پیش، می گوییم به خودمان و دیگران که مردن با گلوله در خیابان خیلی خیلی بهتر است،
برادران و خواهران در بازداشت گاه ها و زندان ها و تمام شمایی که این قدر کثیف و سنگدلید، از تک تک شما بیزارم، متنفرم و امیدوارم روزی برسد که برای بچه های خودتان مجلس ختم بخواهید بگیرید و نشود و حسرتش به دل تک تک تان بماند و از فکر زجر بچه هایتان دیوارها را گاز بزنید، شما بی شرف ها ...

۱.۵.۸۸

با تمام وجودم دنبال یک مدل دختر سفیدپوست نسبتا لاغر می گردم که ازش طراحی کنم، ماشالله نمی دونم چرا همه دوستام این قدر سیاه پوستن، حوصله هم ندارم هی بگه می آم و نمی آم، اگه قول داد هفته ای یه بار بیاد بشینه مثل آدمیزاد سه ساعت مدل بشه، اگر هم خودش طراح بود چه بهتر که منم واسش مدل می شم، فقط من شیکم دارم و قولت قولتای چربی تو پهلوم، دو سال پیش ترا این طوری نبودما این طوری شدم، ولی خب به هرحال قابل استفاده ام! یا اگه کلوپ طراحی می شناسین که مدل لخت داشته باشه بهم بگین
مگه کسی هم این جا رو می خونه؟ من چه خرم

۲۸.۴.۸۸

الان نشسته ام در یک جای خنک و حالا قدر هر جای کولرداری را می فهمم، بعد از نیم ساعت در خیابان بودن.دمای هوا به نظرم بیشتر از چهل درجه است و حتما با آن پوست خری هم که به جای لباس فرم می پوشم بیشتر از این حرف هاست، این که تقریبا هر کاری که بهم محول می شود را می توانم انجام بدهم خیلی احساس خوبی دارم، این ها که قدر نمی دانند ولی خب خودم که خیلی حال می کنم، به این فکرمی کنم که اگر این لباسه نبود و این مقنعه همه چیز بسیار خوب بود و حتی خوب بود،
دلتنگ هستم اما...

۲۰.۴.۸۸

نقطه نمی تونم بذارم جاش ویرگول می ذارم، جای ویرگولام ویرگول می ذارم،
اصلا کاملا بی انگیزه ام، تظاهرات هم نمی رم، به این فکر می کنم که اینا سر جمع می خواد به کجا برسونتم، همه هی می گن باید حضور داشت ولی من هی فکر که می کنم یاد قیافه ی مضطرب پنجاه و شصت ساله هایی می افتم که روشون نمی شه بگن ریختن توی خیابونا، می دونم که ممکن هم هست روزی بشه که آزاد بشیم و مملکتمون دموکراتیک بشه و من به خودم بگم : گه! دیدی گند زدی؟ دیدی؟، آره احتمالش هست اما من اول باید برم خودمو درست کنم که پنج روز طول نکشه کونمو هم بکشم و پاشم خونه ی کثیفمو جارو بزنم، واقعیته و خب تلخه، من اصلا الان انگیزه ای واسه تغییر ندارم چه توی خودم چه بیرونم، ببخشید که این قدر بی شعورم، اما خب واقع بینم حداقل، شایدم نیستم،

۱۹.۴.۸۸

هارد کامپیوترم امروز رفت رو هوا و تا شنبه نمی فهمم که کاملا چه بلایی به سرش اومده (نقطه) حوصله ندارم به قدری که حوصله ی خودمم ندارم و اصلا حتی حوصله ی هیچی ندارم (نقطه)
سازندگان سریال کلیفرنی کیشن رو از راه دور می بوسم فقط (نقطه)

۱۸.۴.۸۸

این روزهایم مثل قبل می گذرد، تخمی... می روم در آن شرکت که جایگزین موزه شده می نشینم و برگه ی سهام بالا و پایین می کنم و مدام از خودم می پرسم نقاشی خوانده ام که چه بشود، بشوم این ریدمال؟ می نشینم چیز طراحی می کنم و بعد از دست درد و شانه درد به رستگاری می رسم و این مقنعه ی کثافت موهایم را فشار می دهد و از شرکت که بیرون می زنم اولین آرزویم نبودن این آشغال روی سرم است (نقطه) این است زندگی تخمی... جز این است؟ این جا ایران مسترهای کثافت و مادام های گه...

۱۱.۴.۸۸

می نویسم بعد وقت زیاد، حوصله ام کمتر شده و مثل قبل نیستم که تحمل کنم مدام پای کی بورد بودن را، نقطه سر خط هم ندارم، همه چیز مضحک است، از بالا تا پایین، بالای بالا هم کاملا جزو مضحک هاست

۷.۴.۸۸

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن


بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن

۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان می‌دارد «تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعایت کنند.

۲) ما قانون‌ شکنی‌های پیش‌آمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غم‌انگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام می‌دانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستیم.

۳) حرکت‌هایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمی‌تواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کم‌تر شود.


پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعه‌ی بزرگ وبلاگ‌نویسان ایرانی

Statement by a group of Iranian bloggers about the Presidential elections and the subsequent events

1) We, a group of Iranian bloggers, strongly condemn the violent and repressive confrontation of Iranian government against Iranian people's legitimate and peaceful demonstrations and ask government officials to comply with Article 27 of the Islamic Republic of Iran's Constitution which emphasizes "Public gatherings and marches may be freely held, provided arms are not carried and that they are not detrimental to the fundamental principles of Islam."

2) We consider the violations in the presidential elections, and their sad consequences a big blow to the democratic principles of the Islamic Republic regime, and observing the mounting evidence of fraud presented by the candidates and others, we believe that election fraud is obvious and we ask for a new election.

3) Actions such as deporting foreign reporters, arresting local journalists, censorship of the news and misrepresenting the facts, cutting off the SMS network and filtering of the internet cannot silence the voices of Iranian people as no darkness and suffocation can go on forever. We invite the Iranian government to honest and friendly interaction with its people and we hope to witness the narrowing of the huge gap between people and the government.


A part of the large community of Iranian bloggers
June 26, 2009

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ