۷.۱۱.۸۸

ليلاي دوست داشتني پر ايراد...

ديروز وقتي ولي عصر را مي گشتم براي پيدا كردنش، با خودم گفتم اين بار چندم است كه هوس ديدن ليلا را داري و انگار آب شده و رفته توي زمين. در فروشگاهي نسخه ي دي وي دي اش را يافتم و خوشحال نشستم با هزار بدبختي در موزه ­مان، همان ­جا كه كار مي­ كنم به ديدنش. اين ­بار ديدم كه من چه قد كشيده ­ام و ليلايم همان ­جور كوچك مانده. من چه فاصله گرفته ­ام از آن و دلم طوري شد و ته دلم آمد كه كاش مي ­گذاشتم خاطره ­اش همان ­طور بكر و دوست ­داشتني بماند برايم. اما من آدم چهارده ­سال پيش و حتي دو سال پيش نيستم و ليلا همان ليلايي است كه بود.

از ديد من ليلاي مهرجويي فيلمي است دوگانه. از نقطه نظر فني آن­ قدر خوب است كه مي ­شود از آن مثال آورد. بازي فوق ­العاده ليلا حاتمي و انتخاب تاريخي او براي اين نقش، تدوين زيبا، موسيقي فوق ­العاده، فيلمبرداري بدون حرف و طراحي هنري عالي. ليلا فيلم نقطه عطف­ هاست در زندگي واقعي آدم­ هايش؛ علي مصفا و ليلا حاتمي (اكنون ازدواج كرده ­اند با دو بچه)، خود مهرجويي و وحيده محمدي ­فر(همان خانم دكتر ليلا كه حالا همسر دوم مهرجويي است) و نقطه عطف زندگي هنري عليرضا افتخاري كه بعد از اكران فيلم چه ­قدر كاستش فروش رفت و نامش افتاد سر زبان ­ها. شقايق فراهاني را هم مي ­شود گذاشت انتهاي اين ليست.

بزرگترين ضعف فيلم شخصيت ­هاست. اولين نفر ليلاست و آن ­طوري كه او به مسائل نگاه مي­ كند. ضعيف و گاه ابلهانه كه حرصت را خوب درمي ­آورد. ليلاي مهرجويي زني است برآمده از ملغمه ­ي مذهب و سنت و مدرنيته. وقتي آن ­طور نماز مي خواند و بعد غذاي چيني مي ­پزد و جلوي مادرشوهر خفقان مي ­گيرد و مادر بيچاره ­اش حتي نمي ­داند تا شب عروسي رضا كه چه به سر دخترش آمده و تمام اين لحظات دوست داشتي كه ليلا مي ­آمد از صفحه مانيتور بيرون و شانه­ هايش را محكم مي ­گرفتي و تكان مي­ دادي كه بيدار شود از اين خواب چند صد ساله ­ي زن ايراني. اما او ايستاده كنار آن بيلبورد و هوويش را مي­ پسندد و تنها كاري كه مي كند فرار از جهنمي است كه با مهارت براي خودش ساخته. حتي بعدتر هم روزه ­ي سكوت مي ­گيرد و هيچ كاري نمي­ كند و در نماي آخر فيلم، با آن ­كه دلت سوخته براي تنهايي­ اش و اشك­ هايش اما چه حالي مي ­شوي كه براي خاطر دختركي كه از تخم رضاست برمي­ گردد به خانه ­شان. او تجسم زن كليشه­ اي ايراني است كه ظاهرش مدرن شده و درونش همان زن روبنده ­پوش چارقد به­ سر است.

رضا هم همان مرد بچه ­ننه­ ي ايراني است كه خودش تصميم نمي ­گيرد و در آخر هم همه چيز را گردن اين و آن مي ­اندازد. آن قدر دوروبرش زن قدرتمند (مادر و خواهرهايش) ديده كه انگار لمس شده و ديگر كاري نمي ­كند و اكشني ندارد. حتما كه آن­ ها خودشان همه ­چيز را روبراه مي ­كنند. ليلا براي او همان نمايي است كه مي ­رود سر يخچال و مرغ نيم­ خورده را برمي ­گرداند سرجايش و نانش را فرومي ­كند در ماست گنديده و دست آخر نان خشك و كرفس به دندان مي ­كشد. ليلا براي او اين است كه خانه ­اش را بروبد و غذاهاي خوشمزه بپزد و "زن ­اش" باشد و كارها را راست و ريست كند اما اشكال كار اين ­جاست كه ليلا هيچ شباهتي به زنان زندگي او ندارد. ليلا همان­ قدر ضعيف و بي ­دست و پاست كه خود او. ليلا زني نيست كه جلوي مادرجون قد علم كند براي حفظ زندگي ­اش. ليلا همان نسخه­ ي رضاست اما زن، كمتر خودخواه و كمتر خودمحور . كمتر لوس و نازپرورده.

گيتي زن دوم رضا هم از آن شخصيت­ هاست كه باورش نمي ­كني. بيايي در زندگي دو نفر و بعد آن ­قدر آرام و با طمانينه رها كني و بروي و با پسرخاله وصلت كني. اگر قرار به اين بود كه چرا اصلا زن رضا شدي؟ كه مهريه و خانه بگيري؟ نه، نه، اين از همان شخصيت­ هاي مهرجويي است كه توي ذوق مي ­زند و آن قدر غيرواقعي است كه انگار خلق شده براي پيشبرد قصه.

مادرجون، مادر رضا هم كليشه­ اي است از مادرشوهرها و خاله آن را تكميل مي ­كند. با آن خنده ­ها و موش ­دواني ­ها. مادرجون بيشتر مي ­ترسد از بي نسل ماندن تا پدر رضا. دلش شور اسپرم­ هاي خاندان­ شان را مي­ زند كه سرگردان، تلف مي ­شوند!

آدم­ هاي قصه ­ي ليلا را نمي ­فهمم. اكشن­ هاشان مثل آدم­ هاي واقعي نيست. تناقض ندارند. الكي ­اند و حرص ­درآر. ازشان هيچ خوشم نمي ­آيد.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها