خيلي احساس جالبي است كه فاميل درازت را كه هيچ وقت هيچ كس درست ياد نمي گرفت را بروي و كوتاه كني. كوتاه كني نه از سر اين كه مثلن راحت باشند آدم هاي دوروبرت كه اين هم توجيه خوبي است، كه آفيسر آينده ي پرونده ات فاميلت را غلط نخواند. كه يارو نگاه نكند به فاميل يك متري نيم عربي، نيم فارسي ات و مغزش گوزپيچ شود. به هرحال اين خارجي ها كمي نازنازي هستند. اسم و فاميل هاي ما هم كه سخت و نامانوس، حق دارند نتوانند بخوانندشان. اصلن مي توانند زل بزنند در چشمان ما جهان سومي هاي خاك بر سر و بگويند كه به خاطر اسم و فاميلتان، شما رد شديد و ديگر چه كار مي شود كرد در آن لحظه جز جيغ ممتدي كه درون مغز و دل و روده و ريه هايت بعد از دو سال دوندگي و استرس مي زني. اين طوري است كه من رفتم و امروز سعي كردم به كوتاه كردن فاميل درازم. برادر كوچكترم البت، دو سال پيش رفت و اين هفت خوان را گذراند اما من نشستم هي به كتاب خواندن و باسوادتر شدن و روشنفكر گرديدن و او حالا يك فاميل كوتاه دارد و من يك قطار. چهل و پنج روز طول مي دهند يك پيشوند را از اسمت ببرند. كاغذبازي هاي نفرت انگيز. استناد مي شود كرد به بيمه ي تخمي هنرمندان كه دو ماه مي گذرد و هنوز آن عمله اي كه بايد، نيامده كه كارهاي تو را كارشناسي كند! و تازه بعد از همه ي اين ها سه ماه طول بكشد تا برايت بيمه رد كنند، خب معلوم است كه بايد بريدن يك پيشوند چهل و پنج روز طول بكشد. بعد هم كه رفتي شناسنامه ي نو را گرفتي، يك ماهي هم مي خوابي در آب ِ نمك كه حال بيايي و بعد كارت ملي بدتركيبت را مي گذارند در جيبت. اين طور جايي زندگي مي كنيم. جهان سومي هستيم. شنيده ام در ادارات فرانسه ي جهان اولي هم فراوان كاغذبازي است، مثل خيابان شانزليزه كه هم آن ها دارند هم ما. چه مي دانم پس چرا ما سومي هستيم و آن ها اولي. نمي شود كه تنها فرقمان اين باشد كه آن ها توان ر گفتن ندارند و ما داريم و آن ها در مترو كتاب مي خوانند و ما بروبر همديگر را كاوش مي كنيم. حتمن فرق هايي هست كه وقتي مي روي فرانسه مي رود توي چشمت. فرق هايي كه وقتي رفت توي چشمت تازه مي فهمي چرا ما جهان سومي هستيم و آن ها اولي. آن فرق ها را با روايت نمي شود حالي كرد حتمن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر