۱.۸.۸۹

دو هفته با استخوان كتف مو برداشته ام

دو هفته است كه دستم در وضعيتي است كه مي توان گفت "نيمه مصرف" شده يعني نه بي مصرف است و نه در حالت هميشگي ِ دست ِ راست يك آدم ِ راست دست است. اين كه بيايم داستان اين كه چه شد و چه نشدش را تعريف كنم، حال ندارم ولي در اين دو هفته كه تقريبن يك دست بودم خيلي مشاهدات داشتم و اينها.

0
بچه كه بودم يكسري بازي هاي تنها نفره اي اختراع مي كردم كه يكي اش بازي ِ معلول بازي بود. حالا تحت تاثير جنگ و جانباز ديدن و چي بود، نمي دانم ولي خب دخترخاله و برادرم با هم بازي مي كردند و مرا بازي نمي دادند و من چاره نداشتم. اين بازي قانونش اين بود كه غر نزنم به سبب معلوليت و خيلي قوي باشم. دستانم را مي گرفتم پشت سرم و زندگي ام را فقط وفقط با پاهايم اداره مي كردم و درپايان از خودم راضي بودم. بعد يك بازي ديگري هم بود كه نصف مشق هايم را با دست چپم مي نوشتم و خوشحال بودم كه خوش خط ام باز. حالا اين بازي هاي خلاقانه ي بچه اش كه من باشم كلي كمك كرد در اين دوهفته زندگي نسبتا نرمالي داشته باشم به سبب قدرت دست ، چپم و پاهايم.

00
هادي بيچاره شده است. تقريبا همه ي كارهاي اصلي خانه را انجام مي دهد و شكايت نمي كند. نه كه فكركنيد همه ي كارهاي خانه به عهده ي من است؛ خير. ما كارها را تقسيم كرده ايم و خب من مثلن آشپزي مي كنم وهادي چون بلد نيست نمي كند ولي عوضش ظرف مي شورد يا مثلن من جارو مي كنم خانه را و او پشت سر من تي مي كشد. حالا همه ي اين كارها به جز آشپزي را تنها انجام مي داد وخيلي گناه داشت و البته هنوز هم مدتي بايد انجام بدهد همچنان و همين جا جا دارد از او به شدت تشكر كنم و به شكلي مجازي يك بوس برايش بفرستم كه از هر بوسي در عالم شيرين ترو گواراتر است و هفتاد ساعت زميني طول مي كشد.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها