اول. این تعطیلات رو رفتیم عروسی دو تن از دوستان در شهر اصفهان نصف جهان. سفری نبود که مذاق منو خوش کنه اصولن چون من درونِ خودم انسان بدسفری هستم و به خیلی چیزها در درونِ خودم گیر می دم و به شدت ترجیحم با همسفرانی است که دنیا به یه ورشون نباشه. عروسی اما به شدت خوش گذشت و جالب بود دیدن جماعتی در ایران که به شاباش دادن در عروسی خویشانشون معتقد نیستند. بهرحال من که در خانواده ای آذری زیسته ام و یک باری هم شاهد دعوای مامان و بابام بر سر کم شاباش دادن بوده ام، متعجب شدم. بعد یه خورش ماستی دارند این اصفهونیا، اونو فکر کردم ماست زعفرونیه و خوب خیط شدم بعدن.
دوم. اصفهان جزو آخرین شهرهایی است که بگن انتخاب کن برای زندگی، انتخاب می کنم.
سوم. اخمخی هستم تنبل. چه کنم؟
دوم. اصفهان جزو آخرین شهرهایی است که بگن انتخاب کن برای زندگی، انتخاب می کنم.
سوم. اخمخی هستم تنبل. چه کنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر