۲۹.۵.۹۰

روزهایی که نمی گذرند

اول. موهایم را رنگ کرده ام بلکه یک کم تغییر در قیافه ام حالم را خوب تر کند. حالم بد نیست ولی موج ندارد. دریای ساکن روزهای آرام. خوب است اما گاهی خسته ام می کند. می دانم که موجِ مدام هم فرسوده ام می کند و توان هندل کردنش را ندارم. اصلن ندارم.

دوم. امروز که رفتم بنتون، قسمت لباس بچه اش را نگاه دقیق کردم و دیدم چقدر این پیراهن های گل گلی کوچک و پلیورهای مایکرو و شلوارهای کوچک تر از حد معمول، جاذبه دارند. صاحبانشان ببینی چه جاذبه ای دارند. دوستم آبان پسری می زاید که هنوز هم دوستش ندارد. می خواست به دلایلی، دختر داشته باشد و نشد و حالا این همه ماه است مدام گریه می کند و حتی به فکر افتاده بود که بچه را به خانواده ای بسپارد. نمی فهمم چطور. نمی فهمم اصلن چگونه می تواند به این که این بچه را دوست داشته باشد یا نه فکر کند. من هیجان دارم از الان و او هنوز دودل است. نمی فهمم ولی می دانم مادری آگاهی است و مسئولیت و میزان زیادی دانایی و عشقی که باید باشد و اگر این ها نباشد جنایتی پنهان است شاید.

سوم. آی اَم وری کانفیوزد. تا کی طول می کشد نمی دانم.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها