خب در همين لحظه كه بعضي از شما با اين نوشته دو يا سه عدد عكس كه احتمالن دو عددش مثل هم است را مي بينيد، من دارم به نوع چيدمان آن عكس ها فكر مي كنم كه به دليل فيلترينگ نويسنده قادر به ديدن عكس ها نيست. اگر هم كه عكسي ديده نمي شود بلاگر خر است.
حتمن كه خودم مي دانم 8 دسامبر 12 روز پيش بوده و آقام جان لنون همان روز تير خورده و مرده اما اين پست را ننوشتم از آن رو. كه نوشتم كه خودم يادم باشد 12 روز است چيزي درخورش نمي يابم براي نوشتن. نه اين كه در حال قپي در كردن، حتي براي خودم باشم؛ نه، واقعن اين طور بود.
اين دو عكس را كه مي بينيد يا نمي بينيد هم نشان از ديوانگي ِ قابل تحسين اين آقا دارد كه در يكي اندي وارهل نشسته وسط جان و يوكو و دستشان روي جاهاي بي ناموسي ِ همديگر است و آن يكي هم جان است با مي پانگ، معشوقه اش (همان كه يكي دوسال به خاطرش يوكو را رها كرد و رفت با او در كاليفرنيا زندگي كرد و در همان فاصله آلبوم mind game را هم ساخت) و جولين پسرش از خانوم سينتيا، زن ِ نخستينش و يك خانومي كه من نمي شناسم. عكس اول كه ديوانگي بانو و آقا مشهود است اما دومي را از اين جهت منتخب كردم كه بگويم خانوم مي پانگ چه خوب بوده (با نگاهي به پاهايش) و اين شايعه صحت ندارد كه جان لنون ِ ما بدسليقه بوده و چه و چه، كه دقيقن نبوده. يوكو خانوم شايد زيبا نباشد كه به نظر من قيافه ي جالبي دارد، ولي خب زيبايي كه همه چيز نيست. در عوض اين خانوم چنان زندگي جان آقا را ملتهب كرد كه ايشان بيتلز را منحل كرد و قاط زد و بعد ، ازدواج با يوكو تازه فهميد كه چي دوست دارد و چي دوست ندارد. حالا اين خانم مي پانگ داستان ِ جالبي دارد. يوكو و جان يك دوره اي اعصاب هم را نداشتند و گويا يوكو جان را به سمت اين خانم چيني سوق مي دهد و مي نشيند آرام چون مي داند لنون آقا به خانه بازخواهد گشت، حتمن و همين طور هم مي شود. يعني ازدواجشان را با همين يك دو سال دوري حفظ مي كند تا لحظه ي مرگ جان (يادبگيريم سياست را از ايشان). من اعتراف مي كنم كه تا حالا فكر مي كردم اين مي پانگ خيلي زشت است و چرا جان لنون توانسته دوسال تحملش كند ولي با جستجوهاي بيشتر كاملن متوجه حقيقت شدم.
با وجودي كه من يوكو را دوست دارم و ندارم، يكي از زنان قابل تحسيني است كه مي شناسم. جان لنون هم مديون اوست و خودش هم اين را مي دانست. جان لنوني كه من دوست دارم، جان لنون بعد از يوكو است. در اين جاست كه نوشته ي من به پايان مي رسد.
حتمن كه خودم مي دانم 8 دسامبر 12 روز پيش بوده و آقام جان لنون همان روز تير خورده و مرده اما اين پست را ننوشتم از آن رو. كه نوشتم كه خودم يادم باشد 12 روز است چيزي درخورش نمي يابم براي نوشتن. نه اين كه در حال قپي در كردن، حتي براي خودم باشم؛ نه، واقعن اين طور بود.
اين دو عكس را كه مي بينيد يا نمي بينيد هم نشان از ديوانگي ِ قابل تحسين اين آقا دارد كه در يكي اندي وارهل نشسته وسط جان و يوكو و دستشان روي جاهاي بي ناموسي ِ همديگر است و آن يكي هم جان است با مي پانگ، معشوقه اش (همان كه يكي دوسال به خاطرش يوكو را رها كرد و رفت با او در كاليفرنيا زندگي كرد و در همان فاصله آلبوم mind game را هم ساخت) و جولين پسرش از خانوم سينتيا، زن ِ نخستينش و يك خانومي كه من نمي شناسم. عكس اول كه ديوانگي بانو و آقا مشهود است اما دومي را از اين جهت منتخب كردم كه بگويم خانوم مي پانگ چه خوب بوده (با نگاهي به پاهايش) و اين شايعه صحت ندارد كه جان لنون ِ ما بدسليقه بوده و چه و چه، كه دقيقن نبوده. يوكو خانوم شايد زيبا نباشد كه به نظر من قيافه ي جالبي دارد، ولي خب زيبايي كه همه چيز نيست. در عوض اين خانوم چنان زندگي جان آقا را ملتهب كرد كه ايشان بيتلز را منحل كرد و قاط زد و بعد ، ازدواج با يوكو تازه فهميد كه چي دوست دارد و چي دوست ندارد. حالا اين خانم مي پانگ داستان ِ جالبي دارد. يوكو و جان يك دوره اي اعصاب هم را نداشتند و گويا يوكو جان را به سمت اين خانم چيني سوق مي دهد و مي نشيند آرام چون مي داند لنون آقا به خانه بازخواهد گشت، حتمن و همين طور هم مي شود. يعني ازدواجشان را با همين يك دو سال دوري حفظ مي كند تا لحظه ي مرگ جان (يادبگيريم سياست را از ايشان). من اعتراف مي كنم كه تا حالا فكر مي كردم اين مي پانگ خيلي زشت است و چرا جان لنون توانسته دوسال تحملش كند ولي با جستجوهاي بيشتر كاملن متوجه حقيقت شدم.
با وجودي كه من يوكو را دوست دارم و ندارم، يكي از زنان قابل تحسيني است كه مي شناسم. جان لنون هم مديون اوست و خودش هم اين را مي دانست. جان لنوني كه من دوست دارم، جان لنون بعد از يوكو است. در اين جاست كه نوشته ي من به پايان مي رسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر