۲۸.۱۰.۸۹

بيضايي ِ من

صبح ام با "چريكه ي تارا" شروع شد. صبح ها پس از قضاي حاجت و فيلان هاي بايدي و روزمره، مي روم و سه قاشق قهوه آماده و چندتا قند مي اندازم در ليوان و آب جوشيده را رويش باز مي كنم. دو سوم باقي ِ ليوان هم شير. مي روم مي نشينم روي مبل بزرگه و قندهاي توي ليوان رو خوب هم مي زنم و يه چند قلپي كه خوردم، سيگار اول را روشن مي كنم. تلويزيون را هم روشن مي كنم كه يك صدايي باشد و يك خبري بشنوم سر ِ صبح. يك كانالي هست به اسم كهكشان تي وي كه برنامه هاي جالبي پخش مي كند اصولن و امروز صبح داشت چريكه ي تاراي بيضايي را مي داد با چه كيفيتي. دلم تنگ شد براي بيضايي و آن نوع سينمايش. سينمايي كه درش استاد بي همتايي بود. ( بله، من يكي از فَن هاي بهرامم ولي قبل از مژده). نشستم و بخشي از فيلم را ديدم به ياد گذشته اي كه با وي اچ اس مي ديديم اين فيلم ها را، با كيفيت مزخرفي كه حتي تشخيص نداده بودم رضا بابك در فيلم بازي مي كند. امروز يادم آمد من آن سينماي بيضايي را هنوز عاشقم. بيضايي براي من دو تكه شده است.
ناراحتم حتي از يادآوري اش.

۱ نظر:

پویا گفت...

بله من یکی از فنهای بهرامم ولی قبل از مژده! کیفــــــــــور شدم از این جمله. ولکام تو اور کلاب

دنبال کننده ها