۱.۱۲.۹۰
احساسی که امروز از قطع شدن ایمیلها داشتم، بسیار شدیدتر از دفعهی پیش بود. هر بار تنمان را میلرزانند، مایی که جانمان به اینترنت وصل است. چرا نمیگذارند نفس بکشیم؟ اصلن کداممان دستمان اسلحه گرفتیم جلویتان؟ همه دستِ خالی و سرهای پر باد داشتیم. دلهایمان گرم بود. داشتیم سعی میکردیم تنها ذرهی کوچکی از روزهای انقلاب سی سال پیش را تجربه کنیم، روزهای شوریدگی مردم را تجربه کنیم. خوشمان آمده بود و کمکم امید هم زد در دلهایمان و چه زود همهمان آتش گرفتیم و سوختیم و حالا موجودات از ریختافتادهای هستیم که جلوی کامپیوترهایمان نشستهایم، خبر میخوانیم، با هم چت میکنیم، با هم آه میکشیم، با هم اشک میریزیم، دندان به هم فشار میدهیم. اینها را که از ما بگیرید، یک روز با اسلحههایمان جلویتان خواهیم بود. بعله. چه گهخوریا.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر