۱۲.۱۲.۸۸

درازای میهنیم

بكِشيدمان، درازتر مي شويم. قول مي دهيم كه آن قدر دراز بشويم كه بتوانيم كشورمان را سرافراز كنيم. بشويم بزرگترين صادركننده چيزهاي دراز. آن قدر دراز بشويم كه مملكتمان را درازي فرابگيرد و ديگر هيچ كس چيز دراز كم نداشته باشد. تماممان را بكِشيد و آن قدر بكِشيد كه دل هر جفت مان خنك شود، هم ما، هم شما. اما نبريدمان يك جايي كه از ما اطلاعي در دست نباشد. نبريدمان انفرادي ي كه وقتي باران مي بارد مجبور بشويم تنها پتويمان كه داريم را تا كنيم و زيرمان بيندازيم بلكه بتوانيم چرتي بزنيم. نبريدمان جايي كه بهمان بگوييد مي توانيم پسرت و آن يكي دخترت و زنت و شوهرت و كل فاميل دور ونزديكت را بياوريم پيشت كه تنها نباشي. نياييد ساعت سه صبح از خواب بيدارمان كنيد و بخواهيد دوستمان را لو بدهيم. ننشينيد و به تمام حرف هاي ما، عاشقانه و غير عاشقانه اش، گوش نكنيد. بكِشيد ما را بلكه دل هاي مان كمي سبك بشود و اين همه اضطراب بريزد بيرون از رگ و پي قلب هامان. بكِشيد ما را بلكه يك روزي بتوانيم بشويم مثل طنابي چيزي، بپيچيم دور گردن هاي كلفت تان و فشارتان بدهيم و با صداي كشيده مان بگوييم : مي بيني چه جور است؟ اما ما شما را نمي كشيم، نه، بلكه رهايتان مي كنيم و مي رويم پي كارمان. بلكه بيدار بشويد. بلكه به خودتان بياييد. بلكه بفهميد دل هاي ما توان اين همه خبر را ندارد. توان اين همه باتوم، اين همه گاز اشك آور، اين همه جنازه، اين همه ترسيدن را ندارد. بلكه درك كنيد، اگر دركي باشد در وجودتان، كه ما هم مي توانيم اين قدر كِشيده بشويم كه بپيچيم دور گردن هايتان و بهتان بفهمانيم يك كم از چقدري كه داريد فشارمان مي دهيد را...

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها