بعد کلی مدت که این پرنده ها رو دارم، یه چیزی فهمیدم. حرف نزدن و نتونستن برقراری ارتباط کلامی خیلی سخته. سخته ازین جهت که بفهمی اونی که حرف نمی زنه چی می خواد. بعد من هم که پرنده نیستم که بدونم توی سر اینا چی می گذره.
ماده هه اما یه عادتی داره. وقتی می خواد بهم حالی کنه یه چیزی می خواد و یه مشکلی هست، تا منو می بینه کجکی هی میاد سمتم. نگاهم می کنه و کاملن کاری می کنه که می فهمم داره بهم توجه نشون می ده. توجه واقعی.
رفتم دو هفته پیش واسشون یه لونه ی قناری خریدم. یه کاسه ای است پلاستیکی و پنبه نزده رو چپوندم توش. اولش فکر کردم خوشحالن و لونه رو قبول کرده ان اما این طور نشد. ماده هه عصبی بود و دیوونه وار هی می پرید این ور و اون ور. قبولش نکردن. هر کاری کردم و هر کله معلقی زدم قبولش نکردن.
لجبازی در هر موجودی هست انگار. دیگه امروز تسلیم شدم و رفتم همون جادونه ای سفیدی که مال طوطی بود رو گذاشتم و یه کم پنبه گذاشتم توش و آویزوونش کردم به قفس. یک کم بعد قشنگ دیدم رفتن توش و خوشحالن. امیدوارم حالا باز بازی جدیدی درنیارن.
ماده هه اما یه عادتی داره. وقتی می خواد بهم حالی کنه یه چیزی می خواد و یه مشکلی هست، تا منو می بینه کجکی هی میاد سمتم. نگاهم می کنه و کاملن کاری می کنه که می فهمم داره بهم توجه نشون می ده. توجه واقعی.
رفتم دو هفته پیش واسشون یه لونه ی قناری خریدم. یه کاسه ای است پلاستیکی و پنبه نزده رو چپوندم توش. اولش فکر کردم خوشحالن و لونه رو قبول کرده ان اما این طور نشد. ماده هه عصبی بود و دیوونه وار هی می پرید این ور و اون ور. قبولش نکردن. هر کاری کردم و هر کله معلقی زدم قبولش نکردن.
لجبازی در هر موجودی هست انگار. دیگه امروز تسلیم شدم و رفتم همون جادونه ای سفیدی که مال طوطی بود رو گذاشتم و یه کم پنبه گذاشتم توش و آویزوونش کردم به قفس. یک کم بعد قشنگ دیدم رفتن توش و خوشحالن. امیدوارم حالا باز بازی جدیدی درنیارن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر