۷.۹.۹۰

نمی خوام نایس باشم اما مجبورم. می فهمی؟ مجبور.

بعضی آدم ها توی دوستی باهاشون همه اش باید مراقب باشی، دست و دلت بلرزه که مبادا یه چیزی بگی برنجند، یه حرکتی کنی که بد تعبیر کنن و هزار تا اطوار دارند. این آدمها همون ها هستن که من خوب و عالی سعی در مراعاتشون دارم و خوب و عالی هم همیشه گند میزنم درباره شون.
من آدم یه رویی ام. هیچ وقت (شاید خیلی خیلی به ندرت) نبوده که آدمی باشم در دوستی ام که بخواهم یه چیزایی رو به چیزایی ربط بدم و تیکه ی غیرمستقیم بندازم و اگه حرفی بزنم و رفتار هارش طوری هم بکنم، مال همون لحظه است و بس. آدمی نیستم که حرفم رو به قول لاله بپیچم توی هزار تا زرورق و بدم دست طرف و طرف هم باید یه ساعت کاغذ کادو رو وا کنه که بفهمه منظورم چی بوده و خیلی وقتا هم نفهمه درست و دقیق که منظورم چی بوده. این مراعات اصلن نیست در جان من، اگر با کسی احساس دوستی کنم. غریبه ها اما خب مراعاتشون رو می کنم، به جفنگیاتشون لبخند می زنم و به روشون نمیارم هیچی رو. چون غریبه اند و دلیل نداره انرژی بذارم واسشون.
اما دارم چند وقتی است فکر می کنم دوستی چیز مطلقی نیست. ما آدمها با هم مطلق دوست نیستیم. خیلی به ندرت پیش میاد دو نفر یه روح باشند در دو بدن. این است که خیلی وقت ها دوست ترین آدما هم نمی گیرند که دارم اینطور وحشی گونه باهاشون دوستی می کنم و این که اینقدر صریح ام یعنی دوستشون دارم.
می خوام برم یه لاک بخرم و بخزم توش. توی دلم دوستیِ هارش کنم و دیالوگ هارش برقرار کنم با خودم و لاکم و بعد بیام بیرون با موی مرتب و نایس باشم. می دونم یه جا صبرم تموم می شه و می زنم زیر کاسه کوسه ی همه چی و ول می کنم میرم اما تا اون وقت می خوام یک کم نایس تر باشم. بذار آدما فک کنن نایس بودن بخشی از محبته اما برای من که نیست. شاید اصلن باید کمتر به آدما اهمیت داد. طبعن اما همه می دونن زیر ماسک نایس بودنم، هارش وحشی ی نشسته در کمین. حالا کی دوباره بیاد بیرون هیشکی نمی دونه.

دنبال کننده ها