۸.۱۰.۸۹

چرا نمي نويسم؟

من اينجا زياد نمي نويسم. همه اش مي شينم و گوگل ريدر مي خوانم تا صفر شود و باز هم نمي شود. تا ميايم تمركز بگيرم و يك چيز قشنگي بنويسم كه هزارتا لايك بخورد، يكي مي آيد رشته ي افكارم را بهم مي زند. آدم و حيوان فرق ندارد. بهرحال هميشه يكي هست. اگر هم يكي نباشد خودم كه هستم. وسط نوشتن هوس نان و پنير ليقوان مي كنم و در رويايش غرق مي شوم. پا مي شوم كيف پولم را كه هنوز بوي گند چرم مي دهد، برمي دارم و مي روم سه طبقه با آسانسور پايين و از خيابان وليعصر مي گذرم و مي رسم به سوپر قشنگه ي آن ور خيابان. بعد به آقا پيره مي گويم يه سير پنير بده اما او مي گويد پنير كه سيري نيست و بسته اي است و پنير باز ندارد و من كه يك خانوم تحصيلكرده ام چرا نمي فهممم كه لبنيات ِ باز ممكن است باعث تب مالت بشود. بعد من نگاهي مي كنم به يخچالش و ته ذهنم حساب مي كنم پنير ليقوان بسته اي شش هزار تومن است و پنير سفيد روزانه كه مزه ي خر ميكرب كشته مي دهد، هزار تومن و بي خيال شده و از بقالي خارج مي شوم. ديديد؟ الان داشتم در همين حد واضح مي چيدم كه بروم و با همين وضع پنير بخرم و بيايم با آن نان هاي سنگگ كه از غذاي ِ ديروزم در كشو مانده، بخورم. در همين لحظه هم در لايه هاي زيرين در حال مفاحشه با خودم مي باشم كه چرا يادم نبود سر صبح يك تكه پنير از خانه بياورم. پس حالا كه نمي شود نان و پنير خورد و من اصولن تحمل گرسنگي كشيدن را ندارم، نوشتن را تمام مي كنم و مي روم ناهارم را گرم كرده مي خورم و خودم را از شكنجه ي "نوشتن در حالت فوق گرسنگي" نجات مي دهم. همان طور كه ديديد هميشه چيزي هست كه نگذارد بنويسم و اين بار گرسنگي دارد مي گاياندم. مسخره نيست؟

۲۹.۹.۸۹

خب الان وبلاگم قاطي كرده و در يك حالت رستگاري ي مونده و به يك صورت چرتي بالا مياد اينجايي كه تويش باس بنويسم. مهم هست از اين رو كه براي پست پيشين عكس نگذاشته شد و اين يني نصف ماجرا رو نفميديد. از همين رو آدرس عكس ها رو ميذارم به اين اميد كه اين ها فيلتر نباشند. سگ برينه به اينترنت اين مرز و بوم

آدرس ها:
عكس جان و يوكو و اندي وارهولhttp://www.nicknormal.com/normalblog/wp-content/uploads/2009/03/145679.jpg
عكس جان و مي پانگhttp://digilander.libero.it/p_truth/john_lennon/real_john_lennon_4.jpg

با پوزش فراوان كه اينطوري شد

جان لنون، بعد از يوكو يا قبل از يوكو؟ مساله اين است

خب در همين لحظه كه بعضي از شما با اين نوشته دو يا سه عدد عكس كه احتمالن دو عددش مثل هم است را مي بينيد، من دارم به نوع چيدمان آن عكس ها فكر مي كنم كه به دليل فيلترينگ نويسنده قادر به ديدن عكس ها نيست. اگر هم كه عكسي ديده نمي شود بلاگر خر است.
حتمن كه خودم مي دانم 8 دسامبر 12 روز پيش بوده و آقام جان لنون همان روز تير خورده و مرده اما اين پست را ننوشتم از آن رو. كه نوشتم كه خودم يادم باشد 12 روز است چيزي درخورش نمي يابم براي نوشتن. نه اين كه در حال قپي در كردن، حتي براي خودم باشم؛ نه، واقعن اين طور بود.
اين دو عكس را كه مي بينيد يا نمي بينيد هم نشان از ديوانگي ِ قابل تحسين اين آقا دارد كه در يكي اندي وارهل نشسته وسط جان و يوكو و دستشان روي جاهاي بي ناموسي ِ همديگر است و آن يكي هم جان است با مي پانگ، معشوقه اش (همان كه يكي دوسال به خاطرش يوكو را رها كرد و رفت با او در كاليفرنيا زندگي كرد و در همان فاصله آلبوم mind game را هم ساخت) و جولين پسرش از خانوم سينتيا، زن ِ نخستينش و يك خانومي كه من نمي شناسم. عكس اول كه ديوانگي بانو و آقا مشهود است اما دومي را از اين جهت منتخب كردم كه بگويم خانوم مي پانگ چه خوب بوده (با نگاهي به پاهايش) و اين شايعه صحت ندارد كه جان لنون ِ ما بدسليقه بوده و چه و چه، كه دقيقن نبوده. يوكو خانوم شايد زيبا نباشد كه به نظر من قيافه ي جالبي دارد، ولي خب زيبايي كه همه چيز نيست. در عوض اين خانوم چنان زندگي جان آقا را ملتهب كرد كه ايشان بيتلز را منحل كرد و قاط زد و بعد ، ازدواج با يوكو تازه فهميد كه چي دوست دارد و چي دوست ندارد. حالا اين خانم مي پانگ داستان ِ جالبي دارد. يوكو و جان يك دوره اي اعصاب هم را نداشتند و گويا يوكو جان را به سمت اين خانم چيني سوق مي دهد و مي نشيند آرام چون مي داند لنون آقا به خانه بازخواهد گشت، حتمن و همين طور هم مي شود. يعني ازدواجشان را با همين يك دو سال دوري حفظ مي كند تا لحظه ي مرگ جان (يادبگيريم سياست را از ايشان). من اعتراف مي كنم كه تا حالا فكر مي كردم اين مي پانگ خيلي زشت است و چرا جان لنون توانسته دوسال تحملش كند ولي با جستجوهاي بيشتر كاملن متوجه حقيقت شدم.
با وجودي كه من يوكو را دوست دارم و ندارم، يكي از زنان قابل تحسيني است كه مي شناسم. جان لنون هم مديون اوست و خودش هم اين را مي دانست. جان لنوني كه من دوست دارم، جان لنون بعد از يوكو است. در اين جاست كه نوشته ي من به پايان مي رسد.

دنبال کننده ها