۲۸.۱.۸۹

Untitled

راهش اين نبود كه بيفتند به جان همديگر و برينند در دوستي هايي كه دوستي هم نبود و بند رفاقتي بود كوتاه و پاره كردنش آسان. راهش اين نبود كه كسي بيايد و پرچم بردارد و بكوبد روي آتش خود و بگويد آتش من از مال شما آتش تر است. بگويد مي دانيد اصلن من آتش هاي شما را برنمي تابم. برويد خاموش كنيد آن ها را كه ما راحت باشيم. كه بنشينيد در تاريكي و حسودي كنيد به ما. اما فكر نمي كند كه مي شود رفت و دور آتش منتخب خود نشست و جماعت منتخب خود را داشت بي هيچ هواري و بحثي، ماست خود را خورد و خنده كرد و خوشي كرد و نپيچيد به دست و پاي بقيه، بي دليل. نريد به اعصاب بقيه و تمرين دموكراسي كرد. اگر آتش بغلي ها كم شد حتي بهشان هيزم داد و اگر صدايشان بالا رفت و حرف هايشان بيرون آمد از حلقه شان، آرام گذشت از كنارش.

ماه هاست كه داد مي زنيم راي ما رو پس بدين. تمريم مي كنيم دموكراسي را و تحمل مخالفان و آن چه دوست نداريم و آن كه از ما نيست را. به خودمان رنگ سبز مي بنديم و خودمان را روشنفكر مي دانيم. فيلم مي بينيم و كتاب مي خوانيم و جلسه هاي فرهنگي مي رويم و دور هم جمع مي شويم و حرف، حرف، حرف. بلكه به كارمان بيايد اين همه خواندن و ديدن و اگر هست فهميدن. كه اگر اين ها فرق دارمان نكند با جماعت ساده اجتماع، همان بهتر كه وقتمان را بگذاريم كه داف تر شويم و بادي بيلدينگ تر حداقل.

قرار است كسي بيايد و سبز بزند به زندگي مان كه اين سبزي، تازگي باشد و شادماني و شعور. اين سبزي قرار است براي همه مان باشد. براي همه ي همه مان و حتي براي آن هايي كه دوست داريم خرخره شان را بجويم. همه. قرار نيست فقط ما سبز شويم بعد بيفتيم دوره و از رنگ هركس خوش نداشتيم آويزانش كنيم از درخت كوچه مان. قرار اين نيست كه چون ما يك كتابخانه داريم در خانه مان از اين سر تا آن سر، برويم به بقيه بگوييم نفهم، من باب اين كه فكر مي كنيم فهميده ايم از سر خواندن كتاب ها و چهچه بزنيم از فرهنگمان و ادبمان و حوصله ي همه را سر ببريم. قرار است ما كنار هم حلقه بزنيم، حلقه ي سبز، مثل آن روزها و برويم كنار پيك موتوري ها و بقال ها و مهندس ها و كارگرها و حتي گربه ها آرام راه برويم و مطالباتمان را بخواهيم. همان طور كه اين مملكت مال پدر آدم هايي خاص نيست، هيچ جاي ديگري را هم سند نزده اند به نام كسي. هيچ كس حق ندارد دست كند در آتش ديگران و آب رويش بريزد و بهشان نيشخند بزند. كسي كه فكر كند ماست من خوشمزه تر است و دوروبري هايم چه فهميده تر و با شعورتر و خفن تر، خب مي تواند اين طور فكر كند. حق دارد كه هر جور دوست دارد فكر كند اما وقتي دوره بيفتد و اين را جار بزند محض ريدن به بقيه، چشم باز مي كند و مي بيند بعد از چند وقتي سرو تنش چه قهوه اي شده است و بوي گند مي دهد. كه خودش اول ريده است به ديگران و حالا بايد تحمل كند ريدمان ديگران را بر سر و كول خودش.

خودمانيم كه خودمان را. از ماست كه برماست...

دنبال کننده ها