۲.۵.۹۱

گربه به‌مثابه اره در کون

یازده روز دیگر امتحان دارم. همان آیلتس معروف. امتحان دوم که اگر درش ۶.۵ نگیرم خراب‌کاری کرده‌ام. گربه که اسمش را گذاشته‌ام لوسی (مخفف لوسیفر چون بعضی وقت‌ها تجسم عین شیطان می‌شود قیافه‌ش) اندازه یک بچه وقت‌گیر است. مدام ازت می‌خواهد که باهاش بازی کنی و برایش تفریح بسازی. شاید که باعث می‌شود استرسم را بیرون بریزم و ذهنم آن‌قدر متمرکز امتحان نباشد که حالم مثل دفعه‌ی پیش بد بشود. 
شب‌ها تبدیل به یک موجود هایپراکتیو می‌شود که خستگی‌ناپذیر در سراسر خانه می‌دود و گاز می‌گیرد و هی بو می‌کشد. تربیت‌پذیری‌اش مثل سگ نیست. محدودتر و کمتر. اما جذابیت‌هایی دارد از قبیل خوابیدنش که استایل بی‌نظیری دارد. امروز برای بار اول آمد و سرش را گذاشت روی بازوی من و خوابید. این یعنی موفقیت بزرگی در رابطه‌مان. عاشق این هستم که مثل یک یوگیست حرفه‌ای پایش را صاف می‌کند و تا آخر لیسش می‌زند. سعی دارم بهش بفهمانم که دست و پا برای گاز گرفتن نیست که تا حدی دارد درک می‌کند اما خب بچه هم هست و این باعث می‌شود حماقت‌های زیادی بکند. چند ساعتی برای این‌که بتوانم درس بخوانم می‌گذارمش در آشپزخانه و در را به رویش می‌بندم. عاشق کاغذ گلوله‌شده، اتود، تیله و فندک است البته به جز روبان قرمزی که برای بازی‌اش بسته‌ام به دندان‌گیر بچه. بی‌تمرکز است آن‌قدر که یادش می‌رود غذا وجود دارد و طبیعتن از گرسنگی دست مرا گاز گاز می‌کند. دیشب آن‌قدر اذیتمان کرد که با هاد مجاب شدیم باید پسش بدهیم. امروز رفتارش بهتر شده. شاید حس کرده که چیزی عوض شده اما نمی‌شود مطمئن بود. مشکل این است که خیلی دوستش دارم و روز به روز بیشتر بهش احساس پیدا می‌کنم. لعنتی مثل آهنربا کشش دارد. همین چند دقیقه‌ای که دارم می‌نویسم شش بار آمد و گاز گرفت. آب‌پاش وسیله‌ی کنترل دیوانگی هاش است که البته به‌قدری رو دارد که کوتاه‌مدت جواب می‌دهد اما تنها چیزی است که از آن حساب می‌برد وگنه ما کاملن به تخمدان‌های مبارکش هستیم.
نمی‌دانم نگهش خواهم داشت یا نه اما بهرترتیب فعلا که هست. فردا واکسن‌هایش را خواهم زد. 

۲۵.۴.۹۱

چیزهایی هست که نمی‌دانی

من تو اون ورِ واقع‌گرای خونسردم می‌دونم اینو که بنویسم دیگه کار از کار گذشته و بهم توجه خواهد شد که اصلن نمی‌خوام و دارم ازش فرار می‌کنم اما خب یک وری هم دارم که الان داره ناخن می‌جوه و غصه می‌خوره و اذیت می‌‌شه. این دوگانگی همیشه ازم یه آدمی ساخته در نظر بقیه و خودم که انگار خیلی چیزا براش اون‌قدری که مهمه مهم نیست اما خودم می‌دونم چقدر مهمه برام که.
مادر من چندین سال پیش یک خالی داشت روی شونه‌اش و رفت ورش داشت. همون موقع نمونه‌برداری کردن و چیزی نبود. الان جای عمل درد می‌کنه و به همین خاطرپ رفته دکتر و دکتر در همون نگاه اول گفته «ملانوما»ست که ینی سرطان پوست. حالا جواب نمونه‌برداری‌ش یه هفته دیگه میاد و معلوم نیست حدس دکتر تا چه حد قوی بوده و بیماری در چه سطحی پیشرفت کرده اصلن. بعد خب معلومه که داره پدرم درمیاد از فکر این‌که ممکنه چند درصد زده باشه به خون و این ینی فاجعه. ورِ منطقی‌م هم می‌گه علائم سرطان وجود نداره پس نگرانی‌ت بی‌مورده. بعد خب مادر من سنش بالاست. همین اوضاع رو برام وحشتناک‌تر کرده.
این وسط بابای بهترین دوستم هم مشکوک به سرطانه و اینم داره بیچاره‌ترم می‌کنه.
اما شما خب ظاهر منو می‌بینین و همه‌چی عادیه و هیچ نمی‌فهمین من چیزیم باشه. نمی‌دونم این خوبه یا بده ولی هر چی که هست باعث می‌شه هی جلب‌توجه نکنم و هی بیشتر یادم نیاد و تشدید نشه همه‌چی برام. الان هم هیشکی به روی خودش نیاره من اینو نوشته‌ام چون داشتم دیوونه می‌شدم که بنویسمش و خالی بشم. انتظارم اینه که همه در آرامش خودتونو بزنین به اون راه و بذارین ورِ واقع‌گرای منطقی‌م منتظر دوم مرداد بشه.   

۲۴.۴.۹۱

گربه

نزدیک یک هفته است که یک بچه گربه آورده‌ام. از همین گربه‌های آسیایی که در خیابان‌های تهران فراوان می‌بینید. گربه‌ای با رنگ درهم و برهم و رفتار معمول بچه گربه‌های خیابانی. دغدغه‌ام این نبود که گربه‌ای داشته باشم برای روی پیش‌بخاری خانه که مودب و تمیز و ناز بنشیند گوشه‌ای و با عشوه میو کند. این گربه خیلی تنها بود و تقریبا هیچ کس مایل به داشتنش نبود. حتی برای رد کردنش صاحب آن‌موقعش به دروغ گفته بود که گربه‌ای بسیار آرام است و الان از دیوار راست بالا می‌رود. تربیت کردن حیوان کلن کار سخت و تقریبن تمام‌وقتی است. مثلن عادت بدی که بچه‌گربه‌ها دارند گاز گرفتن به‌همراه چنگ زدن است و اوایل می‌تواند جذاب باشد اما کم‌کم اعصاب می‌برد و خرد می‌کند. مثل مادرهای اهمیت‌بده، در اینترنت سرچ می‌کنم و سعی می‌کنم راه موثری برای مسایلش پیدا کنم. بچه‌ام نیست اما می‌تواند یک سال دیگر چشم باز کنم ببینم به همان نسبت عزیز است. 
چیز خوبی که این حیوان کوچک به من آموخته این است که ایگنور کردن همیشه بد نیست. از این‌کار عذاب‌وجدان نگیرم و راحت وقتی کار بدی می‌کند نادیده‌اش بگیرم. این رفتار می‌تواند تعمیم بیابد در مناسباتم با آدم‌ها. بد هم نیست. حداقل به جای حرص‌خوردن در تنهایی و عصبانی شدن، بهشان می فهمانم رفتارشان باب‌میلم نیست.
الان من آنم که نیمه‌ی پر لیوان را مي‌بیند. یک گربه می‌تواند چه‌قدر دیدگاه آدم به زندگی را تغییر دهد و در عین‌حال باعث کم‌خوابی‌ی شود که در حال نوشتن چشمانت بسته شوند.

دنبال کننده ها