۵.۳.۹۲

چیزی که هست اینه که بهرحال باید بپذیرم که «ترس از دست دادن» دارم. الان فوکوس کرده‌م رو گربه. همه‌ش می‌ترسم مریض بشه و بمیره. بهرحال لب‌شکریه و یک‌کم دیوونه هم هست. چند وقتیه بعد از عملش هی دنبال دمش می‌کنه و نوک دمشو گازگاز می‌کنه و می‌لیسه. رفتم سرچ کردم دیدم می‌تونه نشانه‌ی یه سندرمی تو گربه‌ها باشه که به اختصار بهش می‌گن FSH + و +. این یعنی ممکنه کبد چرب داشته باشه یا حتی تومور مغزی. پریشب که مهمون داشتم بالا آورد. دیشب هم هی سعی کرد بالا بیاره دلشو مالیدم، نیاورد. این یعنی حالت تهوع داشت. وقتی نگرانی‌مو با هاد در میون می‌ذارم اعصابش خراب می‌شه. کلن معتقده من یه آدم الکی نگرانی‌ام و واسه این گربه الکی مریضی می‌تراشم. اما خب دلم شور می‌زنه. می‌ترسم ببرمش دامپزشک و یه میلیون تومن آزمایش و کوفت و زهرمار کنه و در نهایت هم چیزیش نباشه. بیمه که ندارن حیوونیا. منم یه حد ثابتی می‌تونم در ماه برایش خرج کنم.
این نگرانی رو می‌تونم تعمیم بدم به همه‌ی ارکان زندگیم، همه‌ی آدما. هر کی یه چیزیش می‌شه من به بدترین وجهش فکر می‌کنم. به مرگ. به سرطان. به چیزای گه. در واقع به گه‌ترین چیزا.
یادم باشه به تراپیستم بگم.

دنبال کننده ها