۷.۴.۹۰

اِوری تینگ ایز اوکی اما تو باور نکن

اول. شنبه رفتیم با هاد راهِ تند رفتیم. از سر مستوفی تا تهش. بعد برگشتیم بالا. خیابونمون سربالاییه و طبعن بالا اومدنه سرویسم کرد. سیگار و موی بلند و روسری و هوای گرم تابستان، چهار عنصری می باشند که می توانند در هنگام جاگینگ مرا بگایند و در این فصل و این کشور و این شرایط هر چهارتاشون حاضرند. 45 دقیقه راه رفتیم با شکم توداده و پشت صاف و دیگه هی نمی شه بریم. این قدر خبرهای کثافت درباره ی زورگیری و تجاوز و این خزعبلات خوانده ایم و می خوانیم که به یک نحو ناخودآگاهی احساس ناامنی می کنیم از یک ساعتی به بعد مثلن 10. در این جور مواقع دوست داشتم گربه ای، سگی چیزی بودم که نترسم از ساعتِ دیر در خیابون بودن ولی نیستم.

دوم. دارم تمرینِ "چگونه هدفمند خرابکارتر باشم" می کنم. می رینم در روی بوم نقاشی و بعد از کپه ی شِتِ روی بوم به نتایج شگفت آوری می رسم. مدت ها بود به خاطر این که به شدت منظم کار می کردم و نمی گذاشتم میلی متری خطی یا نقطه ای جابه جا بشود، این را از دست داده بودم. دردناک هم هست. می دانم که نتیجه ای که راضی ام کند و به آنجایی برسانَتَم که احساس کنم اِوری تینگ ایز پِرفکت، مدتی طول می کشد. چقدر؟ ندانم.

سوم. دیگه برام سخت است که روزانه نویسی های دیگران را - هرچند خوب - رو بخوانم. برایم جالبه بفهمم آیا این روزانه نویسی های خودم خواندنی هستند یا نه. طبعن چون گودر رو ترک کرده ام کامنت ها را با جان و دل پذیرا می باشم.

۵.۴.۹۰

تغییر

اول. یک نقاش اسپانیایی پیدا کرده ام و هر روز میروم و کارهاش رو می بینم و حظ می برم (اسمش رو نمی آورم چون دوست دارم یه چیز خصوصی طوری داشته باشم برای خودم). کارهاش بسیار خلاق است و بعد از مدت ها از دیدن یک سری نقاشی لذت بردم و می برم.

دوم. گودر را به صورت ضربتی ترک کردم. در طول روز و شب و در خواب مدام خارخار می کنه که برو یه ثانیه گودر کن اما مقاومت می کنم. ترکش مثل ترک سیگار است. واقعن به همون سختی. راهی که من ابداع کردم که کمتر زجر بکشم این بود که خودم رو قانع کردم. دیدم نه معاشرت های مجازی عمیقی دارم که مثلن با ترک گودر تنها و بی کس بشوم و نه مطالبی که هر روز می خوانم چیزهایی هستند که با نخواندنش از دایره دانشم چیزی کم یا بهش چیزی اضافه بشود. اعتیاد به اینترنت بالاخص گودر تمرکزم رو ازم گرفته و نمی گذارد کارهای مفیدتری کنم. سه ساعت زمان زیادی است در روز برای نشستن و اسکرول کردن.

سوم. نقاشی نمی کنم. نقاشی منو می کنه. به معنای واقعی کلمه و عمل.

چهارم. کم حوصله تر شده ام. سخت تر راضی می شوم. بعد از چند ساعت حوصله ام از جمع رو از دست می دهم. خسته می شوم و آسیب پذیر. سعی دارم کمی روال زندگی ام را به جایی برسانم که پرانرژی تر باشم که به یک تلنگر نشکنم. بیشتر خواهم نوشت. نوشتن خودش آدمیزاد رو قوی می کند.

۲۴.۳.۹۰

تخم بذار دیگه. دیوونه ام کردی

بعد کلی مدت که این پرنده ها رو دارم، یه چیزی فهمیدم. حرف نزدن و نتونستن برقراری ارتباط کلامی خیلی سخته. سخته ازین جهت که بفهمی اونی که حرف نمی زنه چی می خواد. بعد من هم که پرنده نیستم که بدونم توی سر اینا چی می گذره.
ماده هه اما یه عادتی داره. وقتی می خواد بهم حالی کنه یه چیزی می خواد و یه مشکلی هست، تا منو می بینه کجکی هی میاد سمتم. نگاهم می کنه و کاملن کاری می کنه که می فهمم داره بهم توجه نشون می ده. توجه واقعی.
رفتم دو هفته پیش واسشون یه لونه ی قناری خریدم. یه کاسه ای است پلاستیکی و پنبه نزده رو چپوندم توش. اولش فکر کردم خوشحالن و لونه رو قبول کرده ان اما این طور نشد. ماده هه عصبی بود و دیوونه وار هی می پرید این ور و اون ور. قبولش نکردن. هر کاری کردم و هر کله معلقی زدم قبولش نکردن.
لجبازی در هر موجودی هست انگار. دیگه امروز تسلیم شدم و رفتم همون جادونه ای سفیدی که مال طوطی بود رو گذاشتم و یه کم پنبه گذاشتم توش و آویزوونش کردم به قفس. یک کم بعد قشنگ دیدم رفتن توش و خوشحالن. امیدوارم حالا باز بازی جدیدی درنیارن.

۱۲.۳.۹۰

یازدهم خرداد نود - به یادسپاری

دیروز نشستم آروم آروم سوگواری کردم
برای هاله سحابی
و برای تمام این سال هایی که فقط داد زده بودم
اشکم تا دیروز داغ بود
تمام دیروز اما با اندوه گریه کردم


نوشتم که یادم نره
و بله من غمگین بودم دیروز. سانتی مانتالیسم یا چرند یا هر چی.

دنبال کننده ها