دیشب بعد مدت مدیدی با هم شفاف شدیم. مثل آب. بیش از یک سال رو از دست دادیم همگی اما آدم بزرگ میشه و همهی اینها تجربه است.
دارم the winner takes it all رو گوش میدم و با اینکه هیچ ربطی به موضوع نداره اما حال و هوای موسیقیش مناسب شبی است که داشتیم. منم باید یقه اسکی سیاه بخرم
۱.۹.۹۱
۲۴.۸.۹۱
۱.
میرم میشینم جلوی بوم و رنگ میذارم و با رنگها بافت میسازم و هی ور میرم و ور میرم اما وقتی میخوام برسم به کشیدن آدما، ساختن فضاها انگار که فلج شدهام. انگار که هیچ حرفی ندارم که بزنم. میشینم زل میزنم به کار.
۲.
گربه اولین تگرگ زندگیشو دید. ترسید. وقتی احساس ناامنی توام با حس مورد محبت واقع شدن داره، ملافه و پتو رو میمکه. فک میکنه پستان مادرشه. از همون اولی که اومد خونهمون این عادتو داشت و الان کمتر شده. اینکارو فقط هم با پارچهی سفید انجام میده. شکم مادرش سفید بوده حتما.
۳.
دلم میخواست بعد اون اوضاع مزخرفی که یه آدم مزخرف پیش آورد، اصلا اینجا رو ببندم رو همه و بعد دوره بیفتم به جماعت پسورد بدم و خلاص اما هی نهیب زدم به خودم که چه کاریه. حالا فقط محدود کردم خوانندههامو به اونایی که وبلاگ دارن. اگه وبلاگ نداشته باشن دیگه اینجا رو نمیتونن ببینن. گودر هم که نیست آدم نگران باشه. هر کی براش مهم باشه میخونه هر کی نه که فراموش میکنه.
۴.
فک کنم چهاری وجود نداره.
اشتراک در:
پستها (Atom)