۲۶.۷.۹۲

- رفتیم ترکیه و برگشتیم. کلیرنس خوردیم. یه دعوای توپ زن و شوهری واقعنی کردیم. من برای یکی از اولین‌بارها از کوره دررفتم و خوشبختانه آتش نگرفتم. 

- دارم خیلی کُند خورش لوبیاسبز می‌پزم و وسط پختن خورش یاد یه کمپلیمان افتادم یه بار که وایستاده بودم سر اجاق و داشتم بامیه و رب و گوجه‌ها رو سرخ می‌کردم و مهمونم گفت مدت‌ها بود ندیده بودم کسی این‌طوری خورش بپزه. مثل زن‌های قدیمی. اکه ده سال پیش بود باید می‌اومدن از روی مهمون بیچاره جمعم می‌کردن در حالی که داشتم خرخره‌شو می‌جویدم اما اون‌روز خوشم اومد و «تعریف» به نظرم اومد. چی در من تغییر کرده این‌قدر؟

- ناخونامو فرنچ کرده بودم خودم و روی شستم هم یه درخت کشیده بودم. خیلی ملیح و قشنگ. اما نمی‌تونم تحمل کنم بیش از سه روز. امروز عصر اول درخت رو از ریشه درآوردم و بعد رفتم سراغ باقیشون و ناخونام مقل سنگ خارا شد از تماس دندونام باهاشون. عادتیه که گذاشته‌م تو لیست چیزایی که باید امسال ترک کنم ولی فقط این‌طوری شده که الان سه روز می‌تونم لاک‌ها رو تحمل کنم، به جای ۱۲ ساعت و حتماً خوبه دیگه و پیشرفت به جلوست.

- سه روز مدیتیشن کردم و ولش کردم. نمی‌دونم چرا. آرومم کرده بود و خیلی سرِ صبر شده بودم و هی نمی‌خواستم الکی زر بزنم. نقطه‌ضعفی است که دارم و تعبیر می‌شه به وراجی و خودم بهش می‌گم «شهوت حرف زدن» اما در نهایت هیچ‌کدوم اینا نیست. کودک درونم می‌خواد توجه جلب کنه ولی چون بچه و احمقه از بدترین روش استفاده می‌کنه. نمی‌شه هم با چوب زد به سرش که خفه شو. بچه است. گناه داره.

- کاش دُم داشتم. انسان دم‌دار موفق‌تر می‌بود. با این‌که به طور حتم مشکلاتی از قبیل موندن دُمش لای در تاکسی یا خوردن دُم به صورت پارتنر در هنگام سکس براش به وجود می‌اومد.

دنبال کننده ها