قرص هايmorning after(اگر اسمش را درست يادم باشد) را كه يادتان هست؟ اين قرص ها در ايران قابل دسترسي نيستند. كاركرد اين دارو پيشگيري از بارداري ناخواسته است. شما صبحي كه شب پيش اش س//ك//س خطرآفرين داشته ايد، اين قرص را مصرف مي كنيد و احتمال بارداري از بين مي رود. حالا در ايران يك قرص مشابه توليد مي شود به نام تجاري لونژيل يا لوونوژسترول. شما تا 74 ساعت بعد از س//ك//س خطرآفرين آن را مصرف مي كنيد و باردار شدن را متوقف مي كنيد. نكته اين دو قرص نداشتن عوارضي مثل حالت تهوع است. لونژيل تنها شما را خواب آلود مي كند و شايد 12 ساعت بي وقفه بخوابيد اما از آن عوارض وحشتناك ال دي و اچ دي هيچ خبري نيست. قيمت دو قرص لونژيل 125 تومان است كه بايد با فاصله 12 ساعت مصرف شود و كاملا براي پيشگيري ساخته شده و بس.
البته داخل بروشور قرص اشاره شده كه در مواردي حاملگي صورت مي گيرد و بايد اگر ده روز از زمان پريود گذشت و فرد خونريزي نداشت تست بارداري بدهد كه ديگر اين براي خود باب جديدي است. اما راهي هست كه مي شود بچه يك ماهه را به وسيله آن س//ق//ط كرد و آن اين است كه جعفري تازه را بجوشانيد و آبش را صاف كنيد و بخوريد. مزه اش بسيار بد است اما جواب مي دهد. در مورد بچه هاي زير پانزده روز گاهي جوشانده بابونه با برگ و گل هم جواب مي دهد. اين روش ها براي بعد از يك ماهگي توصيه نمي شود و بهتر است به پزشك متخصص مراجعه كنيد چون ممكن است زن باردار در ماه هاي بالا به خصوص بعد سه ماه به علت خونريزي بميرد. به همين سادگي و ترسناكي.
اصلا اون قدرها هم مهم نيست كه من مادر خوبي مي شوم يا نه اما خب اين كه بنشينيد و توي تخم چشمانم بگوييد كه مادر خوبي نمي شوي خيلي خوش آيندم نيست. حالا نفس مادر شدنش كه به كنار اما اصلا اين مادر خوب ، اين واژه مادر خوب يعني چي كه بشود دسته بندي كرد آدم ها را به مادر خوب و مادر بد؟ كه مثلا مادر من كه تا عصر كار مي كرد و يك شوهر خوشحالي داشت كه همه اش توي بيابان ها بود و خود مادرم از دوازده سالگي شده بود مادر خواهر و برادرش و بعد من هم هيچ وقت دوست نداشتم سيستم مادر بودنش را، مادر بدي است؟ اما اين مادر به فرض بد من، با توجه به گذشته اش كه اصلا مادري نداشته كه خيلي بفهمد مادر بودن دقيقا يعني چي و اصولا هم زندگي تخمي و خيلي سختي داشته، الان بايد جاج بشود كه تو مادر بدي هستي و به جهنم همه ي آن بك گراندها و لاب لاب لاب؟ من كه دخترش باشم خيلي موقع ها جاجش كرده ام و حرصش هم داده ام اما ته دلم مي فهميدم كه بخش بزرگي از اين كه اين مدلي است دست خودش كه نبوده و حالا با حرف من يك الف بچه كه اصلاح نمي شود زن شصت و خرده اي ساله. حالا الان مني كه يك آدمي شده ام در سي و دو سالگي ام با كلي خاطره بمباران و جنگ و شهيد و كميته و چه و چه، به خاطر اين كه ممكن است مادر بدي باشم كه تازه اين يك تئوري ي بيش نيست، نبايد بچه دار بشوم و بروم مثلا بچه ادپت كنم كه بهتر است؟ كه ته ته اين ماجرا فكر مي كنم خيلي هم مادر خوب و فهميده اي هم مي شوم و بچه هه خيلي هم خوشبخت مي شود كه بچه ي من است. حق هم دارم اين را بگم وقتي خودتون كه توي تخم چشمم مي گوييد بچه دار نشو كه فيلان، خودتان خوشحال نگاه مي كنيد به من مادر بد و مي گوييد كه شماها مادراي خوبي مي شويد! كه اصلا از كجا معلوم بچه هه راضي باشد از آن مادري كه از همين الان توهم دارد حتمن حتمن مادر خوبي هم مي شود و احتمالا ديگه تلاش خاصي هم واسه ي بهتر شدن نمي كند. كه تهش معتقدم اين "مادري" و "مادر خوب و بد بودن" ه يه ابژه اي است كه زن ها را سال هاست باهاش سركار گذاشتند. زني كه وابسته ي بچه اش باشد و جانش واسش در برود و به اصطلاح مادر خوب و فداكاري هم باشد، يك بدبخت تمام عياري است كه اول از همه خود آن بچه به سلابه خواهد كشيدش. مهم آگاهانه مادر شدن است كه بداني كامل نيستي و لزومن هم خوب نيستي براي بچه ات و سعي هم بكني يادت نرود كه تو هيچ وقت هيچ وقت دركي از دنياي او نداري همان طور كه مادر خودت و خودم نداشتد و ندارند، آن وقت مثل يك موجود نسبتا شعوردار مواقعي كه دركش نمي كني، مي نشيني و سعي مي كني دركش كني حتي يك كم و يادت مي آيد بچگي خودت را و كج فهمي ها و ديكتاتوري ها و بكن نكن هاي مشمئزكننده اش را. مادري مي كني و با اين كه خيلي وقت ها غذاب مي كشي، لذت بچه اي كه دارد جلويت قد مي كشد و نافرماني مي كند و مستقل مي شود را هم مي بري. همين.
همين ديروز بود كه از اين ديروزها زياد داشته ام. يك سارافوني پوشيده بودم با بته جقه هاي قهوه اي (فاقد رنگ جلف)، با يك ژاكت سياه معمولي و شال خاكستري كه طوري پيچيده بودمش به سرم تا سينه هايم را نبينند و حرفي نزنند. شلوار جين را هم اضافه كنيد. در صد متر پياده رفتن از سر خيابان ورشو در حافظ تا طالقاني. واقعا مسافتي نيست. در همين يك ذره راه سه نفر در گوشم متلك گفتند. يكي شان متلك نگفت، سعي كرد بترساندم و توي صورتم هو كرد. من با لباس خيلي معمولي ي داشتم راهم را مي رفتم. كمي آرايش داشتم و روسري ام جلو هم نبود حتي. يك آدم معمولي بودم. بايد چكار كنم كه صورتم جلبشان نكند؟ روبنده بزنم در خيابان كه نتوانند ببينند دماغم چه مدلي است و لبم و هوسشان نگيرد؟
ديشب در شبكه خبر رفته بودند سراغ خانم هايي كه سانسور هم شد ظاهرشان و ازشان مي پرسيدند كه پوشش تان اشكال ندارد و همه جوابشان منفي بود طبعا و يك چند تايي پسر كه از قيافه هايشان پيدا بود كه حداقل يك زن روس//پي را سوار ماشينشان كرده اند در زندگي شان، مي پرسيد و جوابشان اين بود كه دختر خوب!!! از اين لباس ها نمي پوشند.
اين پست بيشتر يك حديث نفس است از اين كه چكارمان مي كنند كه مجبور مي شويم هدفون در گوشمان بگذاريم اگر مي خواهيم پياده روي كنيم و نشنويم جمله هايي از اين دست را كه: چقدر مي گيري بيايي... .
شما مي گوييد كه نمي شود در خيابان با همه ي مردهاي متلك گو گلاويز شد و فحش كاري كرد و از بقيه چه مرد و چه زن انتظار حمايت داشت چون بايد دست به يقه شوند آقايان وسط خيابان با هم و اين هيچ صورت خوشي ندارد. شما مي گوييد كه نمي شود توي تاكسي وقتي مردي خودش را مي مالد به تو و تو سرش داد مي زني، بقيه يك همدردي كوچك بكنند با تويي كه مالانده شده اي و اين مصداق ابيوز است و تا چند روز بعدش حالت بد است كه مبادا مسافر كرايه ندهد به راننده يا حرف نامربوط نزند يا اصلن از كجا معلوم خود تو نمي خواستي مالانده شوي...
يك زن سي ساله و بيست و هفت هشت ساله حالا متلك را جوابي فحشي چيزي مي دهد، در تاكسي سر طرفش دادي مي زند و برخوردكي هم مي كند اما حواستان هست كه يك دخترك پانزده شانزده ساله چه حالي مي شود و چه مي ترسد از آن دست متجاوز كثيف؟ من نياز به حمايت شما ندارم. من سي سال تحمل كرده ام و باز هم كجدار و مريز مي گذرد مثل جواني ام كه گذشت اما آن دختر نوجوان را بايد حمايت كرد. بايد به دوست پسر خود تذكر داد كه مراقب زبانش باشد وقتي دختري از كنارش مي گذرد. فرهنگ سازي كه حتمن وظيفه ي دولت و صدا و سيما نيست. آن ها كه دارند خوب فرهنگمان را مي سازند. اين خودمانيم كه مي بايست فرهنگ بغل دستي را بپاييم. اصلن مقصود اين نيست كه بشويم جاجوي همديگر و از اين حرف ها اما وقتي حس مي كنيم در تاكسي، در خيابان زني، دختري عصبي و هراسان است رويمان را نكنيم آن طرف و برويم. چه مرد باشيم و چه زن.
هنوز تا اين همه سال يادم مانده كه در راه كلاس زبان وقتي فقط چهارده پانزده سالم بود، در آن اتوبوس هايي كه زن ها و مردها مي چپيدند در هم، چه گونه دست مالي شدم. اين قدر تاثير آن حركت در ذهن من ماند كه هنوز جزيياتش را ياد دارم. باز هم هست از اين خاطره ها. خاطره هايي كه ما زن ها مي توانيم بياييم بابتش وبلاگ ها بزنيم و پست ها بنويسيم بلكه شما مردها كمي از حس مان را بفهميد.
من نمي گويم تويي كه داري اين جا را مي خواني متجاوزهستي اما اگر تو ببيني كه تجاوزي دارد اتفاق مي افتد و به راه خودت بروي، برتري بر آن متجاوز نداري. كه او كثافت است و تو بي تفاوتي به كثافت پيرامونت كه بترس بويش پر نكند دنيايمان را...