۲۱.۱۰.۸۹

Hi, I'm the HARSH one

من آدم هارشي هستم، آدم رك گويي هستم و خيلي ها اين را جزو صفت هاي بد من مي دانند. كساني هم هستند كه حتمن بعد از اولين بار معاشرت با من ميروند و پشت سرم حرف مي زنند و ترجيح مي دهند دوست ِ من نباشند و يا معاشر هميشگي. اوايل فكر مي كردم بايد خودم را عوض كنم. بايد ليدي باشم تا همه دوستم بدارند و باهام دوستي كنند و از ليست هايشان حذفم نكنند. شوهري هم دارم بهتر از برگ درخت. يك جنتل مَن تمام عيار. بار اولي كه مي بينيدش مي توانيد حتي ته دلتان عاشقش هم بشويد و حتمن اين سئوال را از خودتون مي پرسيد اين بيچاره چطوري دارد با اين فيلان فيلان شده زندگي مي كند. در جواب اين سئوال شما بايد بگويم كه به شما هيچ ربطي ندارد طبعن ولي خب خر شماييد كه همه را از روي ظاهرشان قضاوت مي كنيد و خب خوب هم مي دانم كه او به خاطر من، شانس معاشرت با خيلي از همين خرها را از دست داده است.
بله، بعد مدتي ديدم من اصلن توان اين كه ليدي باشم را ندارم. يك ببري هست در من كه همين طوريش دارد خفه مي شود و در استيل ليدي بودن در حال انفجار است، بينوا. حالا همان آدم ِ هارش و حتي شايد به نظر شما عن يا همان اَن هستم. ممكن است در برخورد اول طوري با شما حرف بزنم كه اولين بار باشد در زندگي تان كه كسي با شما به اين گونه حرف مي زند. متفاوت هستم از اين لحاظ و مي دانم ممكن است دوستم نداشته باشيد ولي مهم نيستيد اگر دوستم نداريد. آن هايي مهم اند كه مانده اند و خنده ها و مهرباني ها و غم ها و زندگي مان را با هم شر كرده ايم. آن ها مهم اند كه مي دانند من چطور آدمي هستم. مي دانند كه زير اين هارش بودن، قلب هم دارم. مي دانند كه آدمي هستم كه در تخم چشمشان نگاه كنم و حرفم را بسيار برخورنده تر از ليدي هاي اطرافشان به آن ها بگويم اما دوستشان هستم.
زندگي ِ ما آدم هاي هارش سخت است. همه ي ما گاهي دوست داريم بتوانيم زبان تيزمان را غلاف كنيم و دل آدم ها را نشكنيم. همه ي ما گاهي دوست داريم درونمان يك گربه ي نرم ِ پشمالو دراز كشيده باشد كنار آتش و ميوي نازي بكند. ما آدم هاي غمگيني هستيم حتا. مي دانيم دايره ي دوستانمان محدود است اما خب حداقل مطمئنيم كه آن ها از چه آتشي گذشته اند و چه خون دلي خورده اند كه الان پيش ما مي نشينند روي مبل و حرف هاي دلشان را به ما مي گويند.
من هارش بودنم را مثل رنگ به رنگ شدن چشمانم پذيرفته ام ولي مي دانم كه دليلي نيست ديگران هم بپذيرند. همه هنوز هم از اين كه چشمانم در نوري سبز مي شود و در نوري قهوه اي، تعجب مي كنند و يادشان مي رود كه روزي باز همين قدر متعجب گفته بودند اوه، چه جالب ! چشمات سبز شده .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Che ghamgin. Mamane man ham hamintore. Amma kheili nazeh!

دنبال کننده ها