۹.۱.۹۱

این روزای بی‌اتفاق

امروز باورم نشد که یازده ماهه که دارم در این ریسرچ دانشگاه کالیفرنیا شرکت می‌کنم و هی می‌رم یه تست مشخصی رو هر ماه پر می‌کنم که این‌ها در آینده بهتر بفهمن افسرده‌ها چه‌طور موجوداتی هستند و مدل منفجر کردن خودشون چه‌طوریه. الان از موقعی که قرص‌ها رو می‌خورم نتیجه‌اش خیلی بهتر شده احتمالن چون اون سئوال آخری رو نمی‌زنم که این حال‌هایی که داشتم این ماه زندگی‌ام رو داغون کرده. نکته اینه داغون کرده ولی احساسم این نیست که داغون کرده. احتمالن قرص‌ها افسردگی رو خوب نمی‌کنن، قرص‌ها سطح پرفکشنیستی و وسواسی‌گری خونم رو کاهش می‌دن که احساس نمی‌کنم چه همه‌ی این ماهم بی‌مصرف و مزخرف بوده و بلاه بلاه بلاه.
.............................................................

دارم زبان شیرین نیمه مادری یعنی انگلیسی می‌خونم (الان چند دهه است داریم انگلیسی می‌خونیم همچنان؟؟؟) که بسیار شادمان، دو ماه دیگه آیلتس بدم. با این‌که ظاهراً ۶.۵ آوردن کار چندان سختی به نظر نمی‌آد ولی به نظرم سخته، اون‌ هم دو ماهه. امیدوارم سال دیگه این موقع مثل خیلیای دیگه اومده باشم عیددیدنی ایران :)
.............................................................

عید خیلی معمولی‌ی رو سپری کردیم. همه‌اش فامیل دیدن. گذشته از سر رفتن حوصله‌ام به این هم فکر می‌کنم من که سالی سه چهار بار ازین فامیل‌بازیا دارم این‌همه حوصله‌ام سر می‌ره، خودشون که هر ماه دو بار می‌رن همو می‌بینن، حالشون بد نمی‌شه؟ این همون سرمنشأ اختلاف‌ها و سوءتفاهم‌ها و گاسیپ‌های خانوادگی‌ است گمونم که می‌تونه به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل شه. من گریزانم از قرار گرفتن در این موقعیت. آدم هر چقدر با دوست‌ها و رفقاش اختلاف‌دار بشه خیلی بهتره تا درگیر با خانواده بشه. این دومی می‌تونه بربادت بده چون ممکنه سطح درک مشترک آدم‌هاش از هم در حد مرغابی و تریلی باشه.
............................................................

فردا می‌ریم رفیق‌بازیِ خودمون. خوشحال‌تر بودم اگر پریود نبودم و هوا ۵ درجه گرم‌تر بود و آسمان بی‌ابر.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها