۴.۵.۸۸

امروز شنیدم یک آشنایی زیر شکنجه در اوین کشته شده، به جایی رسیدیم که به جز شباهت های انکارناپذیر با دوره ی اوایل انقلاب ی سال پیش، می گوییم به خودمان و دیگران که مردن با گلوله در خیابان خیلی خیلی بهتر است،
برادران و خواهران در بازداشت گاه ها و زندان ها و تمام شمایی که این قدر کثیف و سنگدلید، از تک تک شما بیزارم، متنفرم و امیدوارم روزی برسد که برای بچه های خودتان مجلس ختم بخواهید بگیرید و نشود و حسرتش به دل تک تک تان بماند و از فکر زجر بچه هایتان دیوارها را گاز بزنید، شما بی شرف ها ...

۳.۵.۸۸

امروز شنیدم یک آشنایی زیر شکنجه در اوین کشته شده، به جایی رسیدیم که به جز شباهت های انکارناپذیر با دوره ی اوایل انقلاب سی سال پیش، می گوییم به خودمان و دیگران که مردن با گلوله در خیابان خیلی خیلی بهتر است،
برادران و خواهران در بازداشت گاه ها و زندان ها و تمام شمایی که این قدر کثیف و سنگدلید، از تک تک شما بیزارم، متنفرم و امیدوارم روزی برسد که برای بچه های خودتان مجلس ختم بخواهید بگیرید و نشود و حسرتش به دل تک تک تان بماند و از فکر زجر بچه هایتان دیوارها را گاز بزنید، شما بی شرف ها ...

۱.۵.۸۸

با تمام وجودم دنبال یک مدل دختر سفیدپوست نسبتا لاغر می گردم که ازش طراحی کنم، ماشالله نمی دونم چرا همه دوستام این قدر سیاه پوستن، حوصله هم ندارم هی بگه می آم و نمی آم، اگه قول داد هفته ای یه بار بیاد بشینه مثل آدمیزاد سه ساعت مدل بشه، اگر هم خودش طراح بود چه بهتر که منم واسش مدل می شم، فقط من شیکم دارم و قولت قولتای چربی تو پهلوم، دو سال پیش ترا این طوری نبودما این طوری شدم، ولی خب به هرحال قابل استفاده ام! یا اگه کلوپ طراحی می شناسین که مدل لخت داشته باشه بهم بگین
مگه کسی هم این جا رو می خونه؟ من چه خرم

۲۸.۴.۸۸

الان نشسته ام در یک جای خنک و حالا قدر هر جای کولرداری را می فهمم، بعد از نیم ساعت در خیابان بودن.دمای هوا به نظرم بیشتر از چهل درجه است و حتما با آن پوست خری هم که به جای لباس فرم می پوشم بیشتر از این حرف هاست، این که تقریبا هر کاری که بهم محول می شود را می توانم انجام بدهم خیلی احساس خوبی دارم، این ها که قدر نمی دانند ولی خب خودم که خیلی حال می کنم، به این فکرمی کنم که اگر این لباسه نبود و این مقنعه همه چیز بسیار خوب بود و حتی خوب بود،
دلتنگ هستم اما...

۲۰.۴.۸۸

نقطه نمی تونم بذارم جاش ویرگول می ذارم، جای ویرگولام ویرگول می ذارم،
اصلا کاملا بی انگیزه ام، تظاهرات هم نمی رم، به این فکر می کنم که اینا سر جمع می خواد به کجا برسونتم، همه هی می گن باید حضور داشت ولی من هی فکر که می کنم یاد قیافه ی مضطرب پنجاه و شصت ساله هایی می افتم که روشون نمی شه بگن ریختن توی خیابونا، می دونم که ممکن هم هست روزی بشه که آزاد بشیم و مملکتمون دموکراتیک بشه و من به خودم بگم : گه! دیدی گند زدی؟ دیدی؟، آره احتمالش هست اما من اول باید برم خودمو درست کنم که پنج روز طول نکشه کونمو هم بکشم و پاشم خونه ی کثیفمو جارو بزنم، واقعیته و خب تلخه، من اصلا الان انگیزه ای واسه تغییر ندارم چه توی خودم چه بیرونم، ببخشید که این قدر بی شعورم، اما خب واقع بینم حداقل، شایدم نیستم،

۱۹.۴.۸۸

هارد کامپیوترم امروز رفت رو هوا و تا شنبه نمی فهمم که کاملا چه بلایی به سرش اومده (نقطه) حوصله ندارم به قدری که حوصله ی خودمم ندارم و اصلا حتی حوصله ی هیچی ندارم (نقطه)
سازندگان سریال کلیفرنی کیشن رو از راه دور می بوسم فقط (نقطه)

۱۸.۴.۸۸

این روزهایم مثل قبل می گذرد، تخمی... می روم در آن شرکت که جایگزین موزه شده می نشینم و برگه ی سهام بالا و پایین می کنم و مدام از خودم می پرسم نقاشی خوانده ام که چه بشود، بشوم این ریدمال؟ می نشینم چیز طراحی می کنم و بعد از دست درد و شانه درد به رستگاری می رسم و این مقنعه ی کثافت موهایم را فشار می دهد و از شرکت که بیرون می زنم اولین آرزویم نبودن این آشغال روی سرم است (نقطه) این است زندگی تخمی... جز این است؟ این جا ایران مسترهای کثافت و مادام های گه...

۱۱.۴.۸۸

می نویسم بعد وقت زیاد، حوصله ام کمتر شده و مثل قبل نیستم که تحمل کنم مدام پای کی بورد بودن را، نقطه سر خط هم ندارم، همه چیز مضحک است، از بالا تا پایین، بالای بالا هم کاملا جزو مضحک هاست

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ