۱۷.۱۲.۸۸

هشت مارس تاریخی

صبح كه بيدار شدم يادم افتاد امروز هشت مارس است و با خودم گفتم عجب روزي بشود امروز برايم. شال سفيد سر كردم و خواستم يك كفش پاشنه دار هم بپوشم كه بي خيال شدم، از تصور چگونه راه رفتنم با آن. من بعضي روزها تا محل كارم سوار اتوبوس مي شوم و بعضي روزها مي روم زرتشت را آن ورتر و تاكسي مي گيرم. امروز ديدم همين طور اتوبوس است كه رد مي شود و دويدم كه بهشان برسم. يكي پشت چراغ قرمز درش را باز كرد و تازه ديدم موبايل بيچاره ام روي زمين ولوو شده. برش داشتم و پريدم و توي اتوبوس. صدايي گفت خانوم باتري موبايلت و تازه فهميدم باتري جا مانده. اين قدر حس زرنگي و خفن بودن داشتم كه نفهميدم باطري اش جا مانده چند متر آن ورتر. از اتوبوس در حال شتاب گرفتن با حس سوپر ومن بيرون آمدم يا در واقع بيرون پريدم و يك زميني خوردم، تاريخي. با ماتحت، آن هم پشت چراغ قرمز زرتشت، وسط خيابان ولي عصر، با شال و پليور سفيد! باتري را كه از آقاهه گرفتم سوار اولين اتوبوسي شدم كه مي آمد يك ايستگاه پايين تر و همه را پياده ميكرد بلكه بنشينم كمي. پايين ميدان هم يك مقنعه سبز تيره خريدم و آمدم موزه و شال سفيد را بي خيال شدم. اگر يك تيري هم وسط خيابان در پايان روز بخورد توي ملاجم، امروز را كاملا پرفكت تمام كرده ام.

روزم خوب شروع نشد. روز زنانه اي نبود و بيشتر شبيه سه كله پوك بودم تا يك خانم محترم. شايد هم بايد روز زن هرسال يك اتفاقي بيفتد براي آدم كه خوب ثبت شود اين روز در تاريخ هايش، مثل هشت مارسي كه در هفت تير كتك خورديم. اما در عوض امروز بعد خيلي روز يادم ماند كه قرصم را بخورم و حتي با اين همه اتفاق مثل ديروز بي اتفاق، نسبتا سر ساعت برسم موزه مان. تازه امروز نتيجه ي چند ماه زحمت بچه ها هم افتتاح واقعي مي شود. من هم مثلا يك چيزهايي طراحي كرده ام براي سايت و راضي هم هستم از خودم. حيف كه نمي شود در فضاي مجازي كيك خورد و شمع واقعي فوت كرد اما در خيالمان كه مي شود. پس در خيالمان شمع سايت هم سري را فوت مي كنيم و تولدش را تبريك مي گوييم. به اين خانوم هم تبريك وي‍‍ژه اي مي گويم، چون مي دانم كه امروز چه خوشحال است و در اين چند ماهه چقدر حرص خورده و تقلا كرده براي ديدن امروز.

تولد "هم سري" (هشت مارس مقارن با هفدهم اسفند برابر با بيست و يكم ربيع الاول!) مبارك.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها