۱۲.۶.۸۹

آبگوشت

دارم آبگوشت می پزم برای ظهر جمعه. من و هادی آدم های معاشرتی هستیم. حتما هفته ای یک بار دوستانمون خانه ی ما جمع می شوند. تلفن را برمی دارم و زنگ می زنم به مرضیه. نمیاد. باید برود روزنامه. الدوز تهران نیست. نگار آبگوشت دوست ندارد. علیب و ف رفته اند. ساناز پایان نامه دارد و حسین هم حتما نشسته جایی پیش خانواده اش. از VOA صدای نگار می آید. دو سالی هست که ندیدمش. حالا هم که دیگر نمی تواند برگردد. خودش اسمش را گذاشته "تبعید خودخواسته". ف در گوگل تاک با هادی حرف می زند و من دلم یکباره تنگ می شود برای صبحانه هامون، گاسیپ هامون و معاشرت هامون و همه ی چیزهامون و دلم تنگ می شود برای ده سال بعد که هیچ کدامشان را نمی بینیم دیگر. ما که داریم فرانسه می خوانیم و تا آخر این ماه که مدارک بفرستیم برای کبک و بدبینانه دوسال طول می کشد که برویم یا بهتر است بگویم فرار کنیم. ده سال بعد، همه تنها هستیم. هر کدام گوشه ای از دنیا، با یک مشت خاطره هایی که دلت را می چلاند و دلی که تکه پاره است و هرتکه اش یک گوشه ی دنیا.

میزناهارخوری ف و علیب گوشه ی اتاق است. کنار بامبوها و دیوار قرمز. یک تکه از خانه ای که روزهای خوشی تویش گذراندیم با دوستانمون. دوسال دیگر خواهیم رفت به خانه ای که هیچ تکه ای از وسایلی که ما را یاد تمام ِ آنها بیندازد پیشمان نخواهند بود.

آبگوشت فردا حتما خوب جا خواهد افتاد. از ساعت یک شب گذاشته امش روی شعله پخش کن. می پزد و صبح آن قدر پخته که تمام طعم گوشت و بنشن رفته در آبش. نجف در مستطاب می گوید هرچه آبگوشت بیشتر بپزد آبش مزه دارتر می شود و گوشتش کم مزه تر.من و هادی کنار هم خواهیم نشست و سریالمون را خواهیم دید و آب و گوشت خواهیم خورد با سیر ترشی ِ سه ساله ای که خودمان انداختیم وقتی تازه آمدیم همین خانه. ده سال دیگر همه مان حتما به خوبی ِ همین آبگوشت پخته ایم و طعممان چلانده شده در آبش و گوشتمان بی مزه و بی مزه تر شده. خوش به حال آن کسانی که آن آب ِ آبگوشت را خواهند خورد. حتما که نوش جانشان خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها