یازده روز دیگر امتحان دارم. همان آیلتس معروف. امتحان دوم که اگر درش ۶.۵ نگیرم خرابکاری کردهام. گربه که اسمش را گذاشتهام لوسی (مخفف لوسیفر چون بعضی وقتها تجسم عین شیطان میشود قیافهش) اندازه یک بچه وقتگیر است. مدام ازت میخواهد که باهاش بازی کنی و برایش تفریح بسازی. شاید که باعث میشود استرسم را بیرون بریزم و ذهنم آنقدر متمرکز امتحان نباشد که حالم مثل دفعهی پیش بد بشود.
شبها تبدیل به یک موجود هایپراکتیو میشود که خستگیناپذیر در سراسر خانه میدود و گاز میگیرد و هی بو میکشد. تربیتپذیریاش مثل سگ نیست. محدودتر و کمتر. اما جذابیتهایی دارد از قبیل خوابیدنش که استایل بینظیری دارد. امروز برای بار اول آمد و سرش را گذاشت روی بازوی من و خوابید. این یعنی موفقیت بزرگی در رابطهمان. عاشق این هستم که مثل یک یوگیست حرفهای پایش را صاف میکند و تا آخر لیسش میزند. سعی دارم بهش بفهمانم که دست و پا برای گاز گرفتن نیست که تا حدی دارد درک میکند اما خب بچه هم هست و این باعث میشود حماقتهای زیادی بکند. چند ساعتی برای اینکه بتوانم درس بخوانم میگذارمش در آشپزخانه و در را به رویش میبندم. عاشق کاغذ گلولهشده، اتود، تیله و فندک است البته به جز روبان قرمزی که برای بازیاش بستهام به دندانگیر بچه. بیتمرکز است آنقدر که یادش میرود غذا وجود دارد و طبیعتن از گرسنگی دست مرا گاز گاز میکند. دیشب آنقدر اذیتمان کرد که با هاد مجاب شدیم باید پسش بدهیم. امروز رفتارش بهتر شده. شاید حس کرده که چیزی عوض شده اما نمیشود مطمئن بود. مشکل این است که خیلی دوستش دارم و روز به روز بیشتر بهش احساس پیدا میکنم. لعنتی مثل آهنربا کشش دارد. همین چند دقیقهای که دارم مینویسم شش بار آمد و گاز گرفت. آبپاش وسیلهی کنترل دیوانگی هاش است که البته بهقدری رو دارد که کوتاهمدت جواب میدهد اما تنها چیزی است که از آن حساب میبرد وگنه ما کاملن به تخمدانهای مبارکش هستیم.
نمیدانم نگهش خواهم داشت یا نه اما بهرترتیب فعلا که هست. فردا واکسنهایش را خواهم زد.