نزدیک یک هفته است که یک بچه گربه آوردهام. از همین گربههای آسیایی که در خیابانهای تهران فراوان میبینید. گربهای با رنگ درهم و برهم و رفتار معمول بچه گربههای خیابانی. دغدغهام این نبود که گربهای داشته باشم برای روی پیشبخاری خانه که مودب و تمیز و ناز بنشیند گوشهای و با عشوه میو کند. این گربه خیلی تنها بود و تقریبا هیچ کس مایل به داشتنش نبود. حتی برای رد کردنش صاحب آنموقعش به دروغ گفته بود که گربهای بسیار آرام است و الان از دیوار راست بالا میرود. تربیت کردن حیوان کلن کار سخت و تقریبن تماموقتی است. مثلن عادت بدی که بچهگربهها دارند گاز گرفتن بههمراه چنگ زدن است و اوایل میتواند جذاب باشد اما کمکم اعصاب میبرد و خرد میکند. مثل مادرهای اهمیتبده، در اینترنت سرچ میکنم و سعی میکنم راه موثری برای مسایلش پیدا کنم. بچهام نیست اما میتواند یک سال دیگر چشم باز کنم ببینم به همان نسبت عزیز است.
چیز خوبی که این حیوان کوچک به من آموخته این است که ایگنور کردن همیشه بد نیست. از اینکار عذابوجدان نگیرم و راحت وقتی کار بدی میکند نادیدهاش بگیرم. این رفتار میتواند تعمیم بیابد در مناسباتم با آدمها. بد هم نیست. حداقل به جای حرصخوردن در تنهایی و عصبانی شدن، بهشان می فهمانم رفتارشان بابمیلم نیست.
الان من آنم که نیمهی پر لیوان را ميبیند. یک گربه میتواند چهقدر دیدگاه آدم به زندگی را تغییر دهد و در عینحال باعث کمخوابیی شود که در حال نوشتن چشمانت بسته شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر