۳.۵.۹۰

روزهایی دیگر

اول. در سرم می نویسم. روزها در خانه تنهایم و بلند بلند با خودم حرف هایی که می شود آمد اینجا نوشت یا رفت نُت کرد را می گویم. مخاطب ندارم ولی نگران نیستم. یاد دوره ای می افتم که وبلاگستانی بود و وبلاگی داشتم که هر روز سه باری آپ می شد و همه اش منتظر، که کامنت بیایند بگذارند ملت و هرچه کامنت ها بیشتر بود، خوشحال تر بودی آن روز. الان دیگر شده معاشرت. گودر آمده و همه می نویسند برای چند نفر محدود و کم پیش می آید نت های شخصی کامنت های زیاد بگیرند چون شخصی اند طبعن.

دوم. به نظرم می آید که ناخودآگاهانه دارم می روم به همان سمت شب کاری های قدیم. روزها دست و دلم نمی رود به کار. انگار گم شده باشم یا چیزی گم شده باشد، هی دور خودم می چرخم و تقلای بیهوده می کنم. دلم تنگ می شود برای با ه خوابیدن و کون به هم کردنمان اما چاره چیست. کم کارم و خوش ندارم. شب ها گودر هم خلوت است. فیس بوغ نیمه تعطیل و صدایی نیست. فنچ ها هم که تخم خراب می کنند و دیگر دلیلی برای مراعاتشان ندارم. به زودی از اتاق می برمشان به جای تاریک تر خانه و آویزانشان می کنم به دیوار. خانه ای که کم تر از یک ماه در آن خواهیم بود البت.

سوم. در کار منظم شده ام. دستم نمی رود به آن ریخت و پاش های قدیم. مدام سطوح صاف و یک دست دلم می خواهد و یک جایی درِم هی معترض است. وحشیِ درونم هی نعره می کشد که نکن. سطوح بی لک. سه چهار دست رنگ غلیظ می زنم روی بوم و چنان سطح می سازم که نور لامپ هزار وات هم از پشتش نزند این طرف. برای سه کار صد در صد و پنجاه، پنج تا سفید غول پیکر مصرف کرده ام. یک جور وسواس در رنگ گذاری که قدیم ها در من سابقه نداشت. رها نیستم مثل سابق. خط کش دلم می خواهد. آبستره هم اما خط کش پرزورتر است انگار. امشب به زور و اجبار سفید را زدم روی سطوح سیاه و گذاشتم یک جاهاییش معلوم بماند. نقاشی های رنگین این چند ساله محافظه کارم کرده. این قدر که به خودم می آیم می بینم سالیانی است که اتفاق ندارد کارهایم. بد است یا خوب؟ تنها می دانم اتفاق یک جاهایی لازم است.

چهارم. دلتنگم.


۱ نظر:

Mehdi گفت...

این همه مدت دیر نیست واسه کامنت گذاشتن؟ من وبلاگ آذرستان رو خیلی وقت پیش رو آدرس قبلی می خوندم. خیلی وقت پیش یعنی وقتی که فیلترینگ نبود، یعنی وقتی که اگه یادم باشه در گیر و دار عروسی و این داستانها بودی. نمی دونم درست خاطرم هست یا نه، اما حالا بعد از مدتها اتفاقی دیدم و خوندم. خواستم کامنت بذارم، فکر کردم دیر نیست؟ به هر حال دیگه :)

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ