۸.۱۲.۹۱

هاد مریض شده و امروز سرکار نرفته. تقریبن نصف دوستام هم مریض شده‌ان. ویروسا مهمونی گرفتن. هی از تن این می‌رن تو تن اون یکی. بعد این وسط دکترا انگار همدست ویروسان. الکی یه دارویی می‌دن و می‌فرستنت رد کارت. فقط یه نمونه دیدم که از دکتر رفتن جواب گرفته و یکی امروز می‌گفت مریضیش همه‌ش تغییر می‌کنه. مریض شدن من اما یه خوبی داشت که هنوزم ادامه داره. در واقع دو تا خوبی. اولیش اینه که سیگارم کم شده و دومیش این‌که صبحونه می‌خورم و در حین هر صبحونه هم می‌گم جل‌الخالق به خودم که داره صبح اول صبح می‌لمبونه. دیروز داشتم برمی‌گشتم خونه که بوی لواش‌پزی زد پس گردنم. رفتم ده تا لواش داغ خریدم و اومدم خونه به جای ناهار نون و کشک خوردم و هی هم یاد سریال ابوعلی‌سینا می‌افتادم که به شاه گفت چند ماه نون و کشک بخور. امروزم پنیر و مربای توت‌فرنگی و نون لواش. گربه هم باهام پنیر خورد و یه دیقه بعد که همه‌شو بالا آورد، فهمیدم معده‌اش تحمل پنیر نداره چون این دومین بار بود. خیلی با طمانینه رفتم تمیزش کردم و هی فکر می‌کرد الان دعوا می‌شه و از هیجان با تمام سرعت می‌دوید توی خونه. بیچاره نمی‌دونه هفته‌ی دیگه می‌برم عقیمش می‌کنم.

۳۰.۱۱.۹۱

اگر الان یه ماه پیش بود و این‌همه اتفاقی که توی این چند روز افتاده‌ان اون‌موقع افتاده بود، الان خونه حوض‌چه بود از اشک‌هام اما هم‌اینک خیلی منطقی‌طور نشسته‌ام و طرحم تموم شده برای تابلوئه و منتظرم دست چندم رنگ خشک بشه و تازه سعی هم می‌کنم خیلی با درایت رفتار کنم. البته روزهایی که گربه هی می‌آد و یک‌ریز گازم می‌گیره و باهام می‌جنگه و صبح انسان که باید با یه لیوان قهوه یا چای و روزنامه‌ی نیویورک‌تایمز و چی‌چی‌تایمز و آرام بلبلان روی درخت و بوی چمن شروع بشه، با درد دندونای گربه‌ای که قراره خونگی هم باشه شروع می‌شه، حتمن که روز قشنگی از آب درنمی‌آد. ولی خب من دارم سعی می‌کنم جدی نگیرم این جای دندون‌های روی دستم و اون جای دندون‌های روی روحم رو و خیلی لیدی‌وار زندگی‌مو کنم و ببر وحشی درونم رو بهش قرص داده‌ام خوابونده‌ام وگرنه که معلوم نبود تو این چند روز چند نفرو لت و پار کرده بود، بچم.

۲۴.۱۱.۹۱

یه چیزی دیده‌ام چند روزه که خیلی به نظرم جالب میاد. طبیعیه که پول خریدنش رو ندارم. نزدیک ۹۰۰هزار تومن نمی‌دم که حالا موهای فلان‌جاهام نازک‌تر بشم. اصولن داف شدن هرگز این‌همه اولویت نداشته برایم در زندگانی وگرنه الان از اون دسته دخترایی بودم که با ترازو غذاشونو وزن می‌کردن و ورزش روزانه‌شون ترک نمی‌شد که مبادا از ۵۰ کیلو نرن بالاتر. من دهه‌ی سوم زندگی‌ام رو به زیاد غذا خوردن گذروندم و از ۴۹ کیلو بدل شدم به یه زن ۶۰ یا بعضی وقتا ۶۲ کیلویی. دوست داشتم هیکلم مثل فلان سلبریتی یا فلان دوستم بود اما خب حالا که نیست هم نیست دیگه. با وجود همه‌ی این‌ها اگه مثلن من یه سال پیش یا شش ماه پیش این وسیله‌هه رو دیده بودم شایدم می‌خریدمش چون دلار ۳۸۰۰ تومن نبود اما لیزر کردن همین جلسه‌ای ۲۰۰ تومن بود.
یادم نمی‌ره روزی که عروسی کردیم و بعدش رفتیم سکه‌هامونو بفروشیم که قرض و قوله‌ها رو صاف کنیم، سکه بود ۱۵۰ تومن تقریبن و سال ۸۶ بود. الان آخر ۹۱ است و سکه از مرز یک میلیون گذشته و منطقن ما ده برابر فقیرتر شدیم توی این نزدیک شش سال. می‌تونستیم همون سال لاتاری ببریم و الان ۶ سال باشه که آمریکا زندگی کنیم و خیلی هم تخممون نباشه مردم این‌جا چه جوری هر روز بیشتر و بیشتر فرو می‌رن اما الان ما هم جزو فروروندگانیم. ته تهش همه‌چی تقریبن به همین منواله، خیلی دیمی و شانسی و به قولی الله‌بختکی.

۱۷.۱۱.۹۱

تشخیص مودسویینگ یا حتا یه مدل بای‌پولار خفیف در من برای کسی که کمی باهام معاشرت کرده و کمی هم روانشناسی بدونه هیچ کار سختی نباید بوده باشه اما خب نه روانکاو سابقم بهش اشاره کرده بود و نه هیچ روانکاو و روانپزشک دیگری قبل و بعدش. هر وقت این بای‌پولارای خیلی حاد مثل ون‌گوک رو می‌دیدم، حس می‌کردم شبیهیم اما نمی‌فهمیدم چقدر شبیهیم و چه‌جوری شبیهیم. ترس از برچسب به این پررنگی خوردن، هیچ‌موقع نذاشت بفهمم دقیقن چمه که احساس شباهت می‌کنم باهاشون.  این دکتر جدیده با اطمینان بهم داروی مودسویینگ داد. بعد از دومین جلسه‌ی تراپی‌مون. الان که یه هفته است دارم می‌خورمش می‌فهمم که وقتی از «استیبیلیتی» حرف می‌زنین از چی حرف می‌زنین. تقریبن دارم با مفهوم جدیدی از زندگی آشنا می‌شم. اغراق نمی‌کنم. واقعن چیز عجیب غریبیه که تا به‌حال نداشته‌ام در زندگی‌ام. این‌که بشه خیلی زیبا و روون برنامه ریخت تا شب و بشه بهش عمل کرد چون حال و احوالت تقریبن مثل صبحه، چیزی بود که من همیشه در دیگران بهش غبطه خورده بودم. (الان بیش از سه خط رو پاک کردم چون داشتم می‌رفتم به اون‌جا که بشینم سینه بزنم واسه خودم). حالا دیگه آروم آروم شروع می‌کنم ببینم چی می‌شه. ببینم می‌شه اون پایداری‌ی که بیشتر آدما دارن رو داشته باشم یا نه. تا ببینم. 

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ