۳۰.۱۱.۹۱

اگر الان یه ماه پیش بود و این‌همه اتفاقی که توی این چند روز افتاده‌ان اون‌موقع افتاده بود، الان خونه حوض‌چه بود از اشک‌هام اما هم‌اینک خیلی منطقی‌طور نشسته‌ام و طرحم تموم شده برای تابلوئه و منتظرم دست چندم رنگ خشک بشه و تازه سعی هم می‌کنم خیلی با درایت رفتار کنم. البته روزهایی که گربه هی می‌آد و یک‌ریز گازم می‌گیره و باهام می‌جنگه و صبح انسان که باید با یه لیوان قهوه یا چای و روزنامه‌ی نیویورک‌تایمز و چی‌چی‌تایمز و آرام بلبلان روی درخت و بوی چمن شروع بشه، با درد دندونای گربه‌ای که قراره خونگی هم باشه شروع می‌شه، حتمن که روز قشنگی از آب درنمی‌آد. ولی خب من دارم سعی می‌کنم جدی نگیرم این جای دندون‌های روی دستم و اون جای دندون‌های روی روحم رو و خیلی لیدی‌وار زندگی‌مو کنم و ببر وحشی درونم رو بهش قرص داده‌ام خوابونده‌ام وگرنه که معلوم نبود تو این چند روز چند نفرو لت و پار کرده بود، بچم.

هیچ نظری موجود نیست:

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ